11.Friend

1.2K 232 13
                                    

سهون کله زنگ رو به حرفای تکراری معلم گوش کرد تمام این درسا رو قبلا خونده بود آخه چرا باید 17 ساله میبود؟؟؟؟؟ و چرا اجازه نداشت موهاشو رنگ کنه که نصف ساعت کلاس حواس بچه‌ها به اون باشه انگار که همه میدونستن مریضی سهون دروغه... یا شایدم جذاب شده بود و خودش باور نداشت از همه بدتر اون سه تا روانی پشت سرش که سهون نمیدونست باهاش چه مشکلی دارن از شروع کلاس به این ور همش داشتن به درآورد صداهای عجیب غریب مسخره اش میکردن تا بلاخره زنگ خورد سهون خواست از جاش بلند شه و بره بیرون الان لازم داشت بره یه جای ساکت دور از همه و البته این دیوونه ها ولی یکی پشت پاش کرد و محکم خورد به میز کناری

"اوپس ببخشید اخه عینک روح بینمو نزده بودم خدا رو شکر که روحا دردشون نمیاد"

سهون به اون پسر نگاه کرد 'خب انگار من یه اهنربای جذب ادمای روانی دارم چرا همش دور من دیوونه ها جمع میشن'

سهون جوابی نداد و خواست بره که یه پسر هیکلی جلوشو گرفت و از پشت اون پسری که قیافه ترسناکتری داشت بلند شد و آروم امد سمتش

"میخوای جایگاهت رو مشخص کنی؟"

خب الان معلوم شد اینا چشونه بخاطر سر و صورت زخمی سهون فک کرده بودن که سهون قلدر مدرسه‌اش بوده و حالا میخواستن جایگاهش رو مشخص کنه

"نه ممنون از جایی که هستم راضی ام" بی توجه به نگاه اون پسر که هر لحظه داشت ترسناک‌تر میشد خواست بره بیرون که دوباره اون پسرهیکلی جلوشو گرفت پسر از خودش کوتاه تر بود ولی هیکل ورزیده ای داشت

اون دلقک از جاش بلند شد و امد جلو سهون "نوچ نوچ نوچ تو دو راه داری یا دعوا کنی و خودتو ثابت کنی یا بری و برای مای یکم خوراکی بخری..." نوکری... منظور دلقک نوکری بود

"نه دعوا میکنم نه چیزی میخرم حوصله اتونم ندارم پس دور و بر من نپلکین" همه کلاس توی شوک فرو رفت معلوم بود این سه تا پسر فقط قلدرای کلاس نبودن و سهون با این لحن حرف زدن داشت اعلان جنگ میکرد

پسری که معلوم بود رئیس بقیه اس جلو امد و چونه سهونو گرفت و کشید سمت خودش

"مواظب حرف زدنت باش تو که نمیخوای این صورت خوشکلت از این بیشتر خراب بشه؟" برای سهون اصلا مهم نبود اون قبلا یه بار مرده بود و خب هیلرم بود ولی فکر اینکه وارد یه دعوا بشه و کای بیاد مدرسه ترسوندش

"من با شما کاری ندارم شما هم با من کاری نداشته باشین" توی همون لحظه همون پسر که توی فروشگاه دیده بود و اولای زنگ تفریح رفته بود بیرون امد تو کلاس و بی توجه به جو صدا زد "اوه سهون... آقا پارک کارت داره"

با امدن اسم آقای پارک جو عوض شد اون پسر که چونه سهون رو گرفته بود با حالت تهدید آمیزی کت سهون رو صاف کرد و زیر لب گفت "اینبار آقای پارک نجاتت داد ولی مواظب رفتارت باش" و بعد با دوتا دوستاش رفتن بیرون

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now