"نکنه میخوای مسمومم کنی؟ من به این راحتی نمیمرم..."

"نه چرا باید کسی که جونم به جونش بنده رو بکشم فعلا که جون شما یعنی جون خودم"

کای پوزخندی زد و روش رو برگردوند سهون اینجور برداشت کرد که یعنی برو پی کارت خواست بره بیرون که صدای کای امد

"Bibimbap"

سهون متوجه شد که کای چی میخواد ولی براش سوال شد کای میتونست هرچیزی بگه ولی چرا همچین غذای ساده ای؟ یعنی امروز تصمیم نداشت اذیتش کنه؟ یا شایدم واقعا این غذا رو دوست داشت

"چشم"

به سرعت رفت توی خونه تقریبا همه وسایل لازم رو توی یخچال داشت در حالی که ساندویچ خودش توی دهنش بود تند تند وسایل رو اماده کرد سوهو با آرامش داشت صبحانه اش رو میخورد به سهون که معلوم بود الان فهمیده چرا کای این غذا رو خواسته زیر زیرکی میخندید

سهون با دهنش که پر از غذا بود داشت با خودش غر غر میکرد "عوضی... از عمد...اینو.. خواستی..... که منو حرص بدی... وقتی امدم ...بگی این تیکه اش شکل اونیکی نبود..."

"خخخخ اینقد غر نزن کارتو بکن خیلی دیگه وقت نداریا..."

"اووممممم"

با هر بدبختی بود غذا رو اماده کرد و با توجه به اطلاعاتی که سوهو درباره مدرسه بهش داده بود متوجه شد باید ناهارشو ببره چون اگه میخواست از سلف مدرسه استفاده کنه باید جداگانه کارتش رو شارژ میکرد و صدالبته که آقای کای از این ولخرجی ها نمیکرد پس فعلا باید از خونه یه چیزی میبرد تا کار پیدا کنه وقتی داشت وسایلش رو اماده میکرد تا از خونه بره بیرون سوهو رفت توی حیاط پشتی و به یکی زنگ زد معلوم بود طرف یکی از دوستاشه چون خیلی راحت باهاش حرف میزد وقتی سهون کارش تموم شد اجبارا دوباره رفت توی تعمیرگاه این‌بار برای گرفتن کلید در حیاط پشتی چون مسیرش از اون در بود کای داشت روی یه ماشین کار میکرد

"میشه کلید در حیاط پشتی رو بهم بدی؟ مسیر مدرسه ام از اونطرفه"

"فاصله اش یه خیابونه از همین در برو بیا"

"......." سهون فقط به کای نگاه میکرد و با خودش فکر میکرد 'این چشه چرا همش با من لج میکنه'

کای متوجه شد که سهون هنوز اونجاس هوفی کرد، حوصله کل کل نداشت دستش رو با دستمال پاک کرد و رفت سمت دفتر و با 4تا کلید برگشت

"کلید در حیاط پشتی... کلید در ورودی پشتی... کلید در حیاط اصلی ...اینم کلید در اصلی...گمشون نکن چون فقط همین یه سری زاپاس رو دارم" و کلیدا رو به سمت سهون گرفت

سهون توی فکر بود کای واقعا فرق میکرد قبلا همش با اخم باهاش حرف میزد ولی الان انگار فقط میخواست سهون جلو چشمش نباشه فورا کلیدا رو گرفت نمیدونست باید تشکر بکنه، خداحافظی بکنه؟ خودش دوست نداشت ولی اگه کای عصبانی میشد چی؟

Healer I [Completed] Where stories live. Discover now