Starbucks P.2

1.6K 367 147
                                    

چند ساعتی میشد که اونا داشتن خرید میکردن. هری چند تا شلوار جین چسبون و چند تا پیرهن گل گلی خرید. البته اون شاید چند تا چیز دخترونه هم خریده باشه اما نیاز نیست که کسی بدونه.

هری در حالی که با جما داشتن یه سمت مغازه استارباکس میرفتن با اون حرف میزد. وقتایی که بیرون بودند استارباکس جای مورد علاقه جما برای رفتن بود. اونجا برای هری خوب بود ولی اونقدراعم اونجارو دوست نداشت. اونجا فقط قهوه طعم دار میفروخت. (چس کلاس:|) به نظر هری قهوه های جاهای دیگه ام مثل استارباکس بود اما خواهرش با اون موافق نبود.

وقتی که جما سفارش قهوه ش رو میداد، هری فقط کنارش ایستاد، قهوه های جما شامل مخلفات زیادی میشد و هری حتی نمیدونست به اون نوع قهوه چی میگن. هری فقط موچا* شکلات سفید با خامه سفارش داد. چیز ساده ای بود اما خوب بود.

هری از خانمی که بهش سفارششو داد تشکر کرد و وقتی خواست بره پیش خواهرش بشینه به کسی برخورد کرد. نوشیدنی هری روی اون و کسی که بهش خورده بود ریخت و اگه این به اندازه کافی خجالت آورد نبود، اون از پشت زمین خورد.

"خدای من ببخشید، نگاه نکردم که کجا دارم میرم." هری تلو تلو خوران در حالی که سرشو بالا میبرد تا ببینه به کی برخورد کرده گفت. و وقتی شخص مقابلش رو دید سر جاش خشک شد. امروز روز اون نبود.

"نه نه. همش تقصیر من بود. من جلومو نگاه نکردم." صدای بهشتی لویی تاملینسون گفت و به هری کمک کرد که بلند شه. "راستی تو حالت خوبه عشق؟"

هری درهمون حال که سرشو به عنوان تایید تکون میداد سرخ شد. "آ-آره آره من خوبم. ببخشید که نوشیدنیم روتون ریخت."

"مشکلی نیست. درواقع به نظر میرسه که بیش‌ترش روی تو ریخته. چطوره که به من اجازه بدی که برات یه نوشیدنی دیگه و یه لباس برای عوض کردن بخرم؟" لویی درحالی که به هری لبخند میزد پرسید.

"ن-نه. من لباس برای عوض کردن دارم. ما قبل اینکه بیایم اینجا آم... داشتیم خرید میکردیم... بعدش منو خواهرم اومدیم اینجا." هری در حالی که با من و من کلمات رو کنار هم میگذاشت یه سایه پررنگ قرمز روی لپاش افتاده بود.

"باشه پس. حداقل بذار برات یه نوشیدنی دیگه بگیرم." لویی در حالی که دوستانه به هری نگاه میکرد گفت. هری درحالی که به لویی نگاه میکرد با سر تایید کرد. "عالیه." لویی قبل اینکه به سمت پیشخوان بره و سفارش خودشو به همراه سفارش هری بده گفت.

هری به جایی که خواهرش نشسته بود نگاه کرد ولی اونو ندید. شاید رفته بود به مغازه اون سر خیابون سر بزنه. اون یه جورایی ناراحت بود که چرا جما براش صبر نکرده اما از یک طرف هم خوشحال بود که ندیده که هری چجوری احمق بازی دراورده.

"بیا عشق" لویی درحالی که فنجون جدید و تازه قهوه هری رو بهش میداد گفت. "اوه راستی هنوز اسمتو نمیدونم. من لویی تومو تاملینسون هستم البته اگه نمیدونستی."

"اوه چرا میدونستم. من طرفدار بزرگ تو و پسرام. من درواقع میدونستم که شما لندنید. من اینجام که خواهر و مادرم رو ببینم. یه جورایی عجیبه که هردومون از اینجا سر در آوردیم. لندن جای بزرگیه. نمیتونم باور کنم که به شما برخوردم." هری قبل اینکه سرخ شه لبخند زد. اون فهمیده بود که داره چرت و پرت میگه. "ب-ببخشید داشتم ز-زیادی حرف میزدم. م-من ه-هریم." هری درحالی که به زمین نگاه میکرد و کاملا خجالت زده شده بود گفت.

"هری برای شخص خوشگلی مثل تو اسم قشنگیه." لویی گفت و بعد اینکه دید هری سرخ شده پوزخند زد. "الان دیگه باید برم اما بر خوردن به تو جالب بود."

"صب کن! م-میتونم باهاتون یه عکس بندازم؟" هری درحالی که به لویی نگاه میکرد پرسید.

"البته!" لویی گفت و لبخند زد. و در حالی که گونه هری رو میبوسید عکس رو گرفت. "امیدوارم دوباره تورو ببینم عشق." لویی قبل از اینکه مغازه رو ترک کنه درحالی که دستش رو به عنوان خداحافظی تکون میداد گفت.

هری بالا و پایین میپرید و اهمیت نمیداد که کسی ممکنه فکر کنه که اون دیوونه س. اون درهرحال امروز خودشو خجالت زده کرده بود.

و اون نمیتونست صبر کنه که درمورد امروز به فالووراش بگه.

—-
سرترجمه این قسمت
کونم
پاره
شد.

پس ووت بدید کامنتم بذارید تا کون پارگیم برطرف شه که حال داشته باشم پارت بعدو ترجمه کنم:|

Vote/Comment pls
All the love X

-parvaz💚💙

Tumblr Boy|L.S (Persian Translation) *Completed*Where stories live. Discover now