36

713 86 4
                                    

به هیچ وجه خوابم نمیبرد تو اتاق تاریک دور خودم میچرخیدم
به بیرون از پنجره خیره میشد فقط قطرات بارون رو شیشه معلوم بود چون همه جا تاریک بود
طبقه اول ساکت بود و فقط صدای خوردن قطرات بارون به سقف کلبه میومد
تصمیم گرفتم یکم کتاب بخونم
ولی بعد از خوندن یه صفحه حوصله خوندن کتاب رو هم نداشتم
لباسای خوابم رو درآوردم از اتاق اومدم بیرون فقط یه چراغ کوچیک تو آشپزخونه روشن بود
شاید بتونم بیرون یکم قدم بزنم با اینکه بارونه...
یه سوییشرت بنفش تنم کردم کلاهش رو انداختم رو کلم درو آروم باز کردم بارون زیاد نبود ولی درحدی بود که بری زیرش موش آب کشیده شی!
به جهنم !
دستام رو کردم تو جیبم گوشیم رو روشن کردم با نور اون تو حیاط قدم میزدم بعضی وقتا پام رو از قصد میزاشتم تو چاله های آب
رعدوبرق با صدای زیاد و وحشتناکی زده شده انقدر زیاد بود بپرم از ترس گوشیم از دستم افتاد
از شانس من افتاد تو چاله ی آب
لعنت بهت!
گوشیم رو برداشتم با سوییشرتم پاکش کردم فکر کنم گوشیم سوخته...
لعنت به...
چرا تو تختم نموندم تا خوابم ببره؟
از رو زمین پاشدم دوباره رعدوبرق ولی..
اینبار تو نور رعدوبرق چهره یکی دیده شد نتونستم چهرش رو تشخیص بدم..
شاید اشتباه..
نه!
برای بار سوم رعدوبرق زده شد
و دوباره چهره ی اون فرد ولی یکم واضحتر دیده شد
اون..
اون یه لبخند خبیثانه رو لب داشت و خب...اجزای دیگه صورتش رو تشخیص ندادم.

"ک-ی کی او-ن-جاست؟!"

فقط صدای خوردن قطره های بیرون میومد و سکوت.....
سکوت مرگبار!

"ک-ی کی اونجاست!"

اینبار با لرزش کمتر و صدای بلند تر گفتم ولی تنها جوابم
سکوت بود...
باید از اینجا دور شم
دویدم گوشیم رو گذاشتم تو جیبم دویدم تا به کلبه برسم
برای امشب کافیه!
خواهش میکنم بسهههه!
سینم به یه چیز خیلی محکم خورد از پشت افتادم رو زمین رعد و برق از پشت به اون آدم؟ درخت؟ یا هرچی خورد دیده شد
اون...
اون همون کسی بود که چهرش رو  دیده بودم به خودم پیچیدم از زمین میخواستم بلند بشم که لیز خوردم اون مرده و ترسناک!
اون داشت میومد دنبالم دوباره پاشدم عقب مچچیرفتم
تونستم کنترل خودم رو بدست بدست بیارم جیغ کشیدم
جیغغغ
صدای جیغ من سکوت مضحک جنگل رو میشکست تندتر از قبل دویدیم خیلی تند راه کلبه رو پیدا کردم احساس کردم داره دنبالم میاد
تندتر دویدم
به پشت سرم نگاه میکردم
اشکای گرمم پوست سردم رو میسوزوند
خوردم به سینه ی یه نفر کم مونده بود بیافتم که بازوهای قویش رو باز کرد منو گرفت چشمام رو بستم
به سینش پرس شده بودم هیچی تنش نبود
دستم رو گذاشتم رو شونش
اینجا امنه...

*****
خب..خب دیگه
اون مرده کیه؟؟

MysteriousWhere stories live. Discover now