21• من بهش ميگم

1.1K 205 13
                                    

لویی و هری الان تقریبا سه روزه که دارن "امتحان" می کنن.

بزرگ ترین تغییر توی زندگیه روزمره ی اون دو تا بوسه های گاه و بیگاه و یواشکی که تقریبا باعث خوشحالی لویی می شدن و فیلم های شبانه ای بودن که در حالی که سر هری تو بغل لویی بود سپری می شدن.

اون به معنایی واقعی کلمه رویایی بود که به حقیقت پیوسته بود.

اما کاری که لویی انجام داده بود اونو زنده زنده می خورد و در حقیقت دیوونش می کرد.

اون از کابوسی بلند می شد که توش به آنا تبدیل شده بود شاید خیلیم بد بنظر نیاد ولی حداقل برای لویی اون کاملا ترسناکه،اون به پایین نگاه می کرد و بعد می فهمید که سینه داره-و هری اواسط شب میومد توی اتاق لویی و بالا سرش زمزمه می کرد تا اون دوباره خوابش ببره.

لویی فهمیده بود که هری تو تمام حالت های ممکن بهترینه و اون از روزی می ترسه که مجبور شه با تصمیم هری روبه رو شه.هری سر قولش که گفته بود با آنا حرف نمی زنه واستاد و لویی می تونه اینو ثابت کنه!

اما دلش براى وقتی که هری برای آنا بود تنگ شده.

اون دلش می خواست که اون بعد منحصر بفردی که هری برای دوس دختراش نگه داشته بود رو ببینه ولی برای خودش نه برای آنا. این احمقانست،واقا هست چون تمام این مدت هری با لویی قرار می ذاشته اما لویی هنوز حس می کنه که کور کورانه داره تو تاریکی تلو تلو می خوره بدون هیچ نوری که به سمت راه درست راهنماییش کنه.

اون به فاک رفته.
مخصوصا وقتی که زین روز بعد می فهمه.

اون واقعا یه "حادثه"نبود.اون بیشتر شبیه این بود که زین داشت توی گوشی لویی مثه یه جاسوس لعنتی جاسوسی می کرد و بعدش لویی خیلی ریلکس وارد اتاق شد وقتی که زین اون برنامه ی قرار رو پیدا کرد.

"هی زد موبایل منو ندیدی؟" اون پرسید و بعد ابروهاشو برای صورت رنگ پریده ی زین جمع کرد"زین؟"

لویی به جسمی که خیلی محکم توی دستای زین فشرده می شد خیره شد و اوه لعنتی بلاخره موبایلشو پیدا کرد.توی ذهنش نوت برداشت که دفعه ی بعد یه پسورد سخت تر "1-2-3-4"برای مبایلش بذاره.

"تمام مدت این تو بودی."این بیشتر شبیه جمله ی خبری بود تا امری،جمله ای که لویی نمی تونه اونو تکذیب کنه."وات ده فاک لویی؟"

"حالا نمی خواد نتیجه گیری کنی"لویی عصبی خندید.

زین جوری نگاش کرد که انگار می خواد اون رو توی یه کوره ی آتیش بسوزونه. لویی سرزنشش نمی کنه.

"من اون پیام هارو خوندم لویی من احمق نیسم"

"پیاما؟ کدوم پیاما؟" لویی حساب کرد که چقد آسیب می بینه اگه همین الان از پنجره بپره بیرون و فهمید که تقریبا می میره. واقعا می خواست اینکارو بکنه ولی زین به پنجره نزدیک تر شد پس لویی فهمید که دیگه نمی تونه اینکارو بکنه.

"جوری وانمود نکن که انگار چیزی نمی دونی" زین با خشم بهش نگاه کرد و آره لویی واقا خدارو برای تجربش تو زمینه ی نقش بازی کردن شکر می کنه چون اگه نبود احتمالا الان گریه می کرد.

"من واقا نمی دونم داری راجب چی حرف می زنی"

"خدایا،لعنت بهش لویی_."

"باشه باشه"لویی سریع حرفشو قطع کرد اون واقعا از این متنفره.

"خیلی خب من واقعا مقصرم.ولی می تونم توضیح بدم."

"چیو توضیح بدی؟اینکه تمام این ماه ها داشتی هری رو بازی می دادی؟لویی روشنم کن-."

"من این کارو کردم چون عاشقشم و-و من نمی دونم چرا اون اکانت و درست کردم،خیلی خب من فقط شرو کردم و دیگه نتونسم متوقفش کنم.این واقعا یه اعتیاد شده بود مثه این بود که با هری قرار بذارم و همه چیزی باشم که اون می خواد،همه چیزی که نیاز داره." لویی دوباره حرف زین و قطع کرد شاید فکر خوبی نبود ولی حالا هر چی.

"تو باید بدونی عشق دیوونگیای زیادی داره.این چیزی نیست که همیشه خودت بهم می گی؟"

"دیوونگی با گند زدن خیلی فرق داره و لویی تو اون مرزو رد کردی دوما تو اینو می دونستی چیکار می کنی وقتی که هری بفهمه؟کی دیگه از این موضو با خبره؟"

"لویی به سوال اولش توجه نکرد چون واقعا نمی خواست بهش فکر کنه" النور،اون تنها کسی بود که می دونست"

"و اون هیچی بهت نگفت؟"زین بنظر گیج میومد"شما ها جفتتون اس هولید"

"هی این ایده ی اون نبود اونو وارد قضیه نکن"لویی سعی کرد که به پنجره نزدیک بشه.

"من -من فقط نمی تونم باور کنم که انقد گند زده باشی لویی بعد این همه چیزی که بین تو و هری بوده"

لویی واقعا از زین ممنونه که موقه اعصبانیت داد نمی زنه .یا کتک.

"این مثه این نبود که من بخوام بهش آسیب بزنم"لویی ادعا کرد.صداش به حالت رقت انگیزی شکست.

"من عاشقشم زین من...فقط می خواسم که اونم منو دوس داشته باشه"

"چی فکر می کنی لویی؟ اون عاشق تو نیست اون عاشق کسیه که تو ساختی. این خیالیه اون عاشق کسیه که فقط یک خیاله و حتی وجود خارجی نداره.نه تو لویی"

لویی فین فین کرد چون این درست بود.اون می دونست که این درسته"آره می دونم"

وقتی که اینو بفهمه حس متفاوتی پيدا ميكنه"

"اون قرار نیست بفهمه"

"چرا"زین ساده گفت. لویی ابرو هاشو بالا برد

"منظورت چیه؟"

"اون قراره بفهمه چون من قراره بهش بگم"زین می گه و قلب لویی میاد تو دهنش وقتی زین سریع می چرخه و از اتاق خارج می شه و اسم هری و صدا می کنه درحالی که هنوز موبایل لویی تو دستشه.

موبایل لویی با تمام مدرکا
موبایل لویی با تمام عکسا

اون نمی تونست نفس بکشه یا تکون بخوره یا حتی فکر کنه اما یه دفعه پاهاش به سرعت برای گرفتن زین حرکت کردن.

CATFISH | CompleteWhere stories live. Discover now