5

808 77 15
                                    

توی راه خونه ی لویی هر کسی ک منو میدید چ پسر و چ دختر یه لبخند یا یه چشمک میزد...
"اوه... این خیلی دوست داشتنیه "
رسیدم ب اپارتمان لویی سریع رفتم داخل اسانسور و دکمه ی شماره ی 5 رو زدم و خیلی زود رسیدم جلوی خونه ی لو
سریع درو زدم و لو خیلی زود اومد و درو باز کرد و رفتم داخل
لو با یه حالت مسخره گفت : هی پسر... چ خوشکل شدی
منم با افاده بهش یه چشمک زدم و گفتم: ببخشید من دوس پسر دارم
و هردوتامون زدیم زیر خنده
لو: هی زین چیزی میخوای؟ ودکا ؟ تکیلا؟الکل؟ آبجو ؟ ویس...
_واو واو واو ...بیخیال... مگه اینجا کلاب یا بار یا همچین چیزیه؟
لو : خفه شو زین... میرم آبجو بیارم
_کله شق
لو عشوه گفت : مرسی خوشکله
من واقعا نمیدونستم کجا رو باید گاز بگیرم.
لو رفت توی آشپزخونه و 2 تا شیشه آبجو اورد و نشست کنارم رو مبل
یکی رو برداشتم و قبل از اینکه بازش کنم گفتم: لو گوشیتو برنداشتی
لو ک داشت کانال هارو بالا و پایین میکرد گفت: اره حموم بودم.... ببین موهام بوی شامپو میده (:|) و سرشو آورد تو حلقم ...
_آره پسر ...میبینم ...و سرشو هل دادم اونور
لو : این TVهم ک چیزی نداره ...چی میخوای بزارم ؟
_چی داری؟
لو: اوووم ...پورن (سوپر) و بتمن و سوپرمن و اینجور چیزا
_وات د فاک لو ؟؟؟ پورن؟؟؟
لو چند ثانیه پوکر فیس نگام کرد و گفت : عاره دیگههه ...این روزا همه تو خونشون دارن و میزنن
_چیو ؟
لو : جقو :|
در حالی ک چشمام از تعجب داشتن میوفتادن بیرون خندم گرفته بود
کوسن رو برداشتم و پرتش کردم سمتش
_ فاک یو لویی‌
لو : تنکس بیب .....راستی لارا اومد پیشم ...
_پوووووف ....
لو : تو بهش گفتی
بهش پریدم : آره بهش گفتم چ عیبی داره ؟
لو: زین تو متوجه نیستی ...همه ک مثله منو تو نیستن ...ندیدی وقتی هری فهمید تو گی هستی چطور شد ؟
_بیخیال لو ...بالاخره ک همه باید بفهمن ...
لو : نه زین ...تو نمیفهمی
دیگه داشتم از کوره در میرفتم صدامو بردم بالا
_ ینی چی ؟ لو ینی من باید ب خاطر این گرایش فاکی چیکار کنم ؟ ها ؟ تو بهم بگو؟ من باید قایمش کنم ؟
لو : هی هی آروم باش من نگفتم قایمش کن...ولی نباید انقدر رک و پوست کنده ب کسی ک استریته بگی " اوه من گی ام " میدونی ؟ اونا حالشون ازت بهم میخوره ....
یکم آروم شدم ...
_در هر صورت ...من ک برام مهم نیست بفهمن ک من گی ام ...تازه من خیلی خوشحالم از اینکه ازش خجالت نمیکشم ...
لو با یه لبخند گرم گفت : آره ...وگرنه باید گریه هاتو تحمل میکردم
با بد عُنُقی بهش نگا کردم و اون یهو زد زیر خنده
با بی تفاوتی گفتم: پسره‌ی شاد ...
لو : زین بیخیال من خیلی هم ک اینجور میگی شاد نیستم ...شاید نصف بیشترش تظاهره ...( ...)
_ همه دارن توی زندگیشون تظاهر میکنن ک خوشحالن عین من...تو ک از گذشتم خبر داری لو
لویی: آره ....اصن بیخیال ...بگذریم ...میای بریم گی کلاب؟
( بچه ها لویی گی نیست فقط بخاطر راحتیه زین گفت )
_ اومممم ....نه ...حسش نیست
لو :در هر حال من میخوام برم کلاب
سر جام نیم خیز شدم و با صدای بلند گفتم: گی کلاب؟؟؟؟؟
لو ک از صدا بلندم جا خورد گفت : نه خفه شو احمق یه کلاب معمولی ...با جیکوب و استفن
_ آها ...خیالم راحت شد ...خب دیگه ....تو ک میخوای بری منم میرم دیگه
لو: کجا؟
_پیش نایل ...شایدم هز ....شایدم برم بستنی یخی بخرم...
لو: الحق ک همون زینی کوچولویی
خیلی دوستانه با مشت زدم تو بازوش و رفتم بیرون...

______________________

شرط رای 30

Stay With Me ~Ziam~Where stories live. Discover now