Fourteen [Wake Up Call]

1.7K 189 41
                                    

"خب تو گفنتی همه ی اینهارو یادته."زین گفت "تو یادت اومد که با من خوابیدی. با همه ی جزییات؟"

نایل سرشو تکون داد "میخوای ازم امتحان بگیری؟"

زین پوزخند زد و لبش رو گاز گرفت " نه،نه . همچین قصدی ندارم "

"من سورپرایز شدم که میتونی راه بری " نایل ادامه داد " فقط یه روز گذشته"

هردوتاشون ته مغازه نشسته بودن و به افرادی که وارد میشدن لبخند میزدن . یوربن اینک جدیدا خیلی منظم شده و همه چیز نظم پیدا کرده. حتی اتفاقات بین نایل و زین.

" من میخوام این معنی بده نایل" زین گفت و روی اتفاقاتی که بعد از purple monkey افتاده بود تمرکز کرده بود و بهشون فکر میکرد "من میخوام همه ی اینها معنی بده . نمیخوام از این اتفاق مثله یه شب ساده بگذرم "

نایل سرشو تکون داد . اون میفهمید. واقعا میفهمید . فقط هیچ ایده ای نداشت که داره چی کار میکنه . کاملا مشخصه که حداقل اون بای هست یا شایدم کسی که فقط نسبت به پسرا گرایش داره و هیچ کدوم از اینها نایل رو اذیت نمیکرد و فقط اون میدونست که زندگی یه خورده براش سخت تر خواهد شد ،مخصوصا به خاطر اینکه تا جایی که یادش میاد باباش یه هموفوبیکه .

"خب" زین ادامه داد " قراره که چیزی بشیم ؟یا تو فقط میخوای......دوست باقی بمونیم؟چون من نیاز دارم بدونم چه اتفاقایی داره میفته ،و شت، نایل ، تو جوری منو به فاک دادی که تو تا اخر عمرم تو خیالمی"

نایل سرخ شد "ما میتونیم یه چیزی باشیم.باشه؟...بهم زمان بده "

"باشه "

"باشه"

دوتاشون اتاق پشتی رو ترک کردن و به اتاق اصلی اومدن، جایی که لویی و هری داشتن مردم رو تتو میکردن و اد هم به افراد نوبت میداد. مغازه رونق گرفته و همه تو کار خودشونن . نایل میتونست ببینه سود مغازه هر روز بیشتر و بیشتر میشه و میدونست که پدرش بهش افتخار میکنه و باعث میشه خوشحال بشه.

نایل نشست و به زین نگاه کرد که داشت با مشتری ها حرف میزد و به اد هم کمک میکرد . لبخند زد. زین چجوری زندگی میکنه؟ چجوری پول کافی داره تا اپارتمان خودش رو داشته باشه؟ تنها کاری که میکنه اومدن به اینجاست و نایل به خاطرش سپرد که بعدا ازش بپرسه و لی بعدش بیشتر تو مبل فرو رفت و خوابش برد.

_

"بلند شو هوران " زین بود "من یه فکری دارم " چشمهای نایل باز شد و اون هنوز گوشه ی مبل انتهای مغازه نشسته بود . مغازه کاملا خالی بود و از اد هم خبری نبود ،فقط لویی و هری یه گوشه داشتن جوهر هارو اماده میکردن "خب ،من فکر میکنم که تو به یه تتو نیاز داری"

"چی؟" چشمهای نایل گشاد تر شد.

" یه تتو ،تا نمایان اتصال تو به این مکان، به ما یا به هر چیز دیگه باشه." نایل لبخند زد "تتوها باحالن "

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now