Three [Losing Grip]

1.8K 266 51
                                    

نایل بلند میشه و یه دوش طولانی میگیره ، لباس کارشو میپوشه و دستشو میبره تو موهاش . اون امروز یه شیفت هشت ساعته داره ، به اندازه ای که نمیخواد بره ، اون میدونه که باید بره. پدرش اینکارو واسش گرفته . بعد از همه ی اینها، باباش تقریبا صاحب تمام مغازه های شهره. اون یه کارافرینه بزرگه و همه اسمشو میدونن.

پس، همون وقتی که مستر هوران فکر کرد وقتی مناسبی برای کار کردن نایل هست بهش اون کار رو داد. نایل واقعا چیزی برای گفتن نداشت و اون الان داره توی بدترین رستوران تو کل شهر کار میکنه . و به همون اندازه ای که نایل میخواست از این شکایت کنه ، اون میدونست که پدرش خشمگین میشه.

پس اون داشت به سر کار میرفت و فقط نصف توجهش به امروز بود . ذهنش هنوزم روی همون خوابیه که دیده و اون یه جورایی میخواد موهاشو بکنه و زین رو از ذهنش پاک کنه

" نایل "

"اوه، سلام بابا " نایل پلک میزنه و باباشو میبینه . باباش گوشه ی رستوران نشسته و منتظر یه نفره که بیاد و پول غذاشو پرداخت کنه. اگرچه این مکان زیاد شلوغ نیست چون کسی واقعا اینجا چیزی نمیخوره.

" ما باید صحبت کنیم " اقای هوران گفت ،" من بعد شیفتت میام خونت ، باشه؟"

" باشه ، البته بابا"

" خوبه ،" اون لبخند میزنه " چرا تو دوتا استیک واسمون درست نمی کنی؟"

پس نایل بعد شیفتش سریع به خونه میره و همه جارو تمیز میکنه و دوتا تیکه گوشت روهم روی گوشت کباب کن بیرون از خونه میذاره و و بعدش اونجا زینه و نشسته توی پاسیوش و دوباره لباس تنش نیست. نایل سعی میکنه خیره نشه .

" سلام نایل " زین میگه .

" چرا زین نمیتونه بهش بی توجهی کنه؟؟ "سلام" نایل اروم زیر لبش میگه.

" چی اذیتت میکنه، هوران؟"

" تو !"

" اوه؟" زین خیلی کم میخنده ." خب باشه...." یه وقفه وجود داره وبعد " به هر حال واسه کی داری اشپزی میکنی؟"

"برای بابام" اون به بالا و زین نگاه میکنه و به تتوهاش نگاه نکن . به اون صافی پوستش نگاه نکن . نگاه نکن نایل. نگاه نکن. "من خیلی ممنون میشم که تو تو پاسیوت نباشی وقتی اون میاد اینجا . ما میخوایم صحبت کنیم و نیاز نداریم یه چیزی همش اذیتمون کنه و حواسمون رو پرت کنه "

زین لبخند میزنه " پس شاید من بقیه ی شب رو همینجا بمونم "

البته.

پدر نایل در میزنه ده دقیقه ی بعد و نایل بهش یه نوشیدنی میده و اونو تا پاسیو همراهی میکنه . اقای هوران میشینه و و به ظرف غذاش لبخند میزنه . برای یه لحظه ، نایل فکر میکنه که پدرش متوجه زین نشده اما بعدش، " اون کیه؟ همسایت؟ وحشی به نظر میاد . اون باید یه چیزی بپوشه و سگار کشیدنو تموم کنه" نایل میخواست یه چیزی بگه ولی نمیتونه. صداش تو گلوش گیر کرده و حس فریاد زدن رو الان داره " خب ، نایل " پدرش ادامه میده " ما داریم اون رستوران رو میبندیم"

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now