Eight [Whispers to Screams]

1.7K 247 35
                                    

وقتی نایل صبح روز بعد بیدار شد روی کاناپه ای که دشب روش خوابش برده بود نبود، اون روی تخت خوابیده بود. وقتی چشماشو باز کرد متوجه زین شد که سمت راستش به خواب رفته بود. اون واقعا تو صبح وقتی نور خورشید توی اتاق میتاپید زیبا بود نایل هنوز سردرد وحشتاکشو داشت ولی اون نمیتونست این صحنه رو از دست بده.
نایل متوجه یه چیزایی شد، اینا خیلی احمقانه بودن نایل اونقدر تو تنفر از زین غرق شده بود که دلیل های دعوا هاشونو یادش رفته بود اونها به خاطر پارتی ها و صروصدا ها و رفتار نفرت انگیز زین با هم دعوا میکردن ولی حالا زین دیگه هیچ کدوم از اون کارا رو انجام نمیداد و الان دیگه هیچ دلیلی برای دعوا و متنفر بودن نبود (بالاخره -_-)
در واقع الان زین کاملا عوض شده بود اون تو یوربن اینک به نایل کمک میکرد و وقتی نایل مریض شد از اون مراقبت کرد. اصن چجوری این اتفاقا افتاد؟
"زین" نایل زمزمه کرد "زین؟"
زین ناله کرد و چرخید حالا بدناشون خیلی به هم نزدیک بود و دستای لختشون همدیگرو لمس میکردن. نایل سعی کرد خودشو عقب بکشه اما زین اون رو نگه داشت و الان بدناشون حتی از قبل به هم نزدیک تر بود.نایل بریده بریده نفس میکشید. فاصله صورتاشون فقط چند اینچ بود.
"زین" نایل تکرار کرد.

"نایل بگیر بخواب من خیلی خسته ام " زین سرشو روی گردن نایل گذاشت و نایل یخ زد.

"زین توداری.....توداری چه کارمیکنی؟"
احساسات زین بهش غلبه کرده بودن اون سرشو بلند کرد و مستقیم به چشمای نایل زل زد. هردوتاشون برای چند ثاتیه ساکت بودن و توی چشمای هم غرق شده بودنو بعد... زین به جلو خم شد و لباش رو روی لبای نایل گذاشت.
اولش نایل شکه شده بود ولی بعد یه جورایی اون هم زین رو بوسید اون نمیفهمید چرا انقدر احساس خوبی داره، اون زین رو به عقب هل داد و ازش جدا شد "زین؟"
"فاک، نایل من نمیدونم چرا اونکارو کردم. من متاسفم. من واقعا نمیدونم چه اتفاقی داره برام میوفته. باشه؟ فقط فکر کن اون هیچ وقت اتفاق نیوفتاده" زین خیلی سریع از رو تخت بلند شد و نایل تازه فهمید که زین فقط باکسر تنشه.

نایل نمیدونست باید چی بگه یا چی کار کنه یا چه فکری کنه اون فقط بلند شد و روی تخت نشست و به زین نگاه کرد که داشت لباس مبپوشید.
"زین؟ تو داری گریه میکنی؟"
"خفه شو" (shut the hell up )" زین بهش پرید و به نایل نگاه کرد "تو منو مسخره ی خودت کردی؟ الان داری منو از خونت میندازی بیرون؟" اشک ها صورت قشنگشو خیس میکردن، نایل نمیتونست اینارو تحمل کنه اینا واسش خیلی زیاد بود که بخواد بهش نگاه کنه. اینا قلبشو میشکوندن "متاسفم که همه چیرو خراب کردم و الان تو از من متنفری من واقعا نمیخواستم. من میفهمم اکه تو دیگه هیچ وقت نخوای منو تو یوربن اینک ببینی فقط لازمه که بهم بگی و من دیگه پامو اونجا نمیزارم"
"زین، یه لحظه صبر کن" نایل سعی کرد زین رو اروم کنه اما زین ژاکتش رو برداشت و داشت از اتاق میرفت بیرون.
"من متاسفم که تو همیشه از من متنفری. من واقعا هیچ وقت ازت متنفر نبودم نایل . من اون پارتی هارو راه مینداختم چون تو محبور میشدی بیای و بهم بگی که صدای موزیکو کم کنم و من میتونستم تورو ببینم. من متاسفم که همیشه رو مخت بودم و من بیش تر متاسفم که تورو بوسیدم. من دارم میرم"
"زین ،فاک ، صبر کن"
نایل از روی تخت بلند شد و سوپرایز شد وقتی فهمید که خودشم فقط باکسر تنشه. اون بازوهای زین رو گرفت و اونو نگه داشت" من از دستت عصبانی نیستم"
چشمای زین گرد شد "نیستی؟"
"نه" نایل خیلی اروم و نرم گفت "درواقعا من باید بخاطر مراقبت های دیروزت و اوردن من روی تخت ازت تشکر کنم"
"واقعا؟" زین با صورت متعجب و خیسش به چشمای بزرگ شفاف ابی نایل زل زد "ینی تو عصبانی نیستی که من... تو....رو بوسیدم؟"
"نه" نایل گفت. زین صورتشو با پریشونی کج کرد و نایل ادامه داد "ولی من فکر نمیکنم برای هرچیزه مزخرفی که این هست اماده باشم ما الان فقط باید تمرکزمون رو روی یوربن اینک بزاریم و قطعا اگه بخوایم مشغول این چیزایی که بینمون داره اتفاق میوفته باشیم تمرکز مونو از دست میدیم"
"باشه" زین خیلی اروم گفت
"من متاسفم"
"من خوبم" زین خیلی اروم از اتاق بیرون رفت و نایل هم اونرو دنبال کرد و زین رو دید که داشت کفشاشو میپوشید "به هر حال من الان میرم و تو رو برای مدتی تنها میزارم. باشه؟"
"تو مجبور نیستی" نایل زمزمه کرد
"ولی من به این نیاز دارم"زین گفت "من واقعا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی داره میوفته"
"باشه، اما زین میشه امروز به یوربن اینک بیای؟ بهم کمک کنی که تمومش کنم؟ لطفا. ما خیلی نزدیکیم خیلی"
زین سرشو تکون داد "نه"
"اما زین..."
"گفتم نه نایل. من الان واقعا نمیتونم"
و بعد زین سریع از اپارتمان نایل بیرون رفت و به سمت واحد خودش دوید و خیلی سریع یه اهنگ بلند گذاشت و نایل عصبانی و گیج رو همون جا گذاشت. اون (نایل) به سمت اتاقش رفت تا لباس بپوشه اون نیاز داشت که از خونه بیرون بره .
وقتی وارد یورن اینک شد هری و لویی خیلی راحت متوجه شدن که نایل خیلی اشفته است. تشخیص این با چشمای پف کرده و اخمش کار سختی نبود. لویی دهنشو باز کرد که چیزی بگه اما هری خیلی سریع اونو متوقف کرد. اونا هردوشون میدونستن که زین تمام دیروز و شب رو پیش نایل بوده و حتما یه اتفاقی بین این دو تا افتاده و خب هری به اندازه ای باهوش بود که بفهمه و لویی رو ساکت نگه داره. نایل با یه صورت اشفته به سمت اتاق پشتی رفت و درو کوبید.
چند دقیقه بعد زین به لویی و هری زنگ زد. اون گریه میکرد و از لویی و هری خواست که کارشونو زود تر ترک کنن و برن پیشش. البته نایل فقط سر اونها داد زد و بهشون گفت که برن گمشن.

____________________

وایییییییی این دوتا چرا اینجورین؟؟؟؟؟؟؟

اماده ی اتفاقای باحالم باشید!امروز هر چی ترجمه کردم یه بوس توش داشت !!!!

مرسی بابت نظراتتون....البته این داستانی که میزارم نظراتش از همه کمتره. :(

Love you all...comment/vote/follow...tnx!

Sara:D

Urban Ink(persian translation)(ziall)Место, где живут истории. Откройте их для себя