Part 19

1.3K 159 22
                                    

هری روی مبل نشسته بود و یه حوله ی قدیمی دور شونه اش بود و یه فنجون چای دستای لرزانشو گرم میکرد

و زین جلو و عقب راه میرفت و درمورد این که چقدر احمق بوده و این که هری نباید هیچ وقت لویی رو ببخشه ، حرفای چرت میزد

هری سعی نمیکرد که بهش اهمیت نده ، نه سعی نمیکرد.

اون فقط خسته بود

و وقتی که زین به لویی فحش های بد و پست داد ،اصلا قلبش آتیش نگرفت و توی شکمش سنگی نبود . اصلاااا

اون فقط جرعه جرعه از چای گرمی که زین براش درست کرده بود مینوشید . زین اونقدرا هم از نرفتن به جشن فارق التحصیلی پسر عموش ناراحت نبود ولی هنوز تصمیم داشت که با پری بره سر قرار

برای هری مهم نبود چون غرغرهای زین باعث میشدن سرش درد بگیره

حرفای زین خیلی ناراحتش میکرد ،در واقع اون مودبانه از زین پرسید که میتونه برای بقیه روز تنها باشه ؟

"مطمعنی؟"

زین پرسید و دیگه راه نرفت و به پسری که روی مبل میلرزید نگاه کرد . هری سرشو تکون داد و لبای لرزانشو گاز گرفت وقتی که اون لحظه برای هزارمین بار توی ذهنش تکرار شد . مهم نبود این چقدر بهش آسیب میزد ، اون قرار نبود گریه کنه

"اگه بهم نیاز داشتی زنگ بزن. من توی خیابونم"

پسر جوون تر قبول کرد و به چای که توی فنجون تکون میخورد نگاه کرد و گذاشت بخارش بخوره به صورتش و قطره های کوچیک آب رو روی دماغ و گونه هاش به وجود بیاره

اون حواسش پرت شد وقتی زین فنجون رو از دستش گرفت و گذاشت روی میز قبل از اینکه دستاشو دور هری حلقه کنه . هری به سختی تونست جلوی اشک هاش رو بگیره وقتی که سرش روی سینه ی زین بود . زین ازش خدافظی کرد و محکم بغلش کرد

"بای"

هری زمزمه کرد و وقتی که زین از در رفت بیرون ، دوباره روی مبل نشست

و بعدش اون تصمیم گرفت بخوابه و گذاشت فرفری های خیسش بیفتن روی صورتش و چشماش رو بست

ولی دقیقا وقتی که فکر های غمگینش از ذهنش رفتن بیرون ، موبایلش زنگ خورد و اون از خواب نصفه نیمه اش پرید

اون با تنبلی توی جیبش رو گشت و چشماشو نیمه باز کرد وقتی که آروم گفت "سلام؟"

"من متاسفم. من واقعا متاسفم . من ولت کردم..."

هری موبایلش رو برد عقب وقتی که صدای لویی توی گوشش پیچید. اون با تردید انگشتش رو بالای دکمه ی قرمز نگه داشت قبل از اینکه یه نفس عمیق بکشه و سرشو تکون بده

I sleep naked(persian translation)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu