وقتی که هری تلوتلو خوران رفت توی خونه ، به اشتباهش پی برد
آره این فوق العاده بود . بعد از این که اونا از ترن هوایی پیاده شدن ، پیتزا و بستی خوردن
اونا به خاطر رفتن به مدرسه و شهربازی خسته بودن و وقتی که بالاخره رسیدن خونه ، لویی با لبخند انگشتاش رو برد بین موهای فرفری و بهم ریخته ی هری و بعدش پیشونیش رو گذاشت روی پیشونی هری قبل از اینکه لباشونو بذاره روی هم
" خدافظ هرولد" لویی زمزمه کرد " هری فرفری ساکت خجالتی من"
و هری فقط سرخ شد و سرشو تکون داد و تقریبا افتاد بعد از اینکه لویی یه بار دیگه هم بوسیدش
وقتی که لویی رفت و هری دوباره تونست نفس بکشه ، به یاد اشتباهش افتاد
لویی باید به قولش عمل میکرد و هری یادش رفت بهش بگه
معلومه که یادش رفت
هر وقت که هری با لویی بود ، ذهنش پر از قلب و پروانه میشد و حس میکرد خیلی عاشقه و نصف حرفایی که میزد معنی نمیدادن پس هری سوپرایز نشد که یادش رفته به لویی بگه باید داروهاش رو بخوره. لویی توی ماشین سرش داد زده بود و این به هری آسیب میزد ولی خب هری ، هریه دیگه پس ترجیح داد به دل نگیره
اون آه کشید و دستشو برد بین موهاش قبل از اینکه از آشپزخونه رد بشه و بره توی اتاقش
اتاقش مثه همیشه مرتب بود و تختش عالی به نظر میومد.پاهاش به خاطر زیاد راه رفتن میلرزیدن و سرش به خاطرهمه ی اون چیزایی که توی اون روز فهمیده بود ، درد میکرد
اون خودشو پرت کرد روی تشک نرم و به صدای آروم پنکه و کولر گوش داد
مامانش براش یه یادداشت گذاشته بود که تا ساعت 11 نمیاد پس خونه مال هری بود
از جاش پرید وقتی که موبایلش زنگ خورد ، اونو از جیبش بیرون و آورد و کنار گوشش نگهش داشت
"سلام؟"
"سلام هری"
"سلام زین"
پسر فرفری آه کشید و سعی کرد خمیازه اش رو نگه داره وقتی که به پشتی تختش تکیه داد
"جمعه سرت شلوغه؟"
" من میرم خونه ی نایل"
هری گفت،گیج شده بود
"اوه" زین مکث کرد " اشکالی نداره اگه نری؟"