شروع تازه

259 14 2
                                    

خب،مثل همیشه از خواب بیدار شدم.اولین روز شروع مدرسه بود.دیگه اول دبیرستان بودم.خیلی نگران بودم.البته حق داشتم هر دختری مثل من به دلایل مختلف مثل معلم،کلاس،مدیر،هم کلاسی،پیدا کردن دوستو...... استرس داره.ولی من با دوست جون جونیم، الیسون،داشتم می رفتم.اما از همه بیشتر نگران رابطم با هم کلاسی هام بودم.وای زمان داره می گذره.لباس سیاه آستین بلندو شلوار جین خاکستری مو پوشیدم.کلا می خوام اولین روز مدرسه خیلی ساده باشم. صدای مامانمو شنیدم:(سامانتا بیا پایین،الیسون اومده.دوباره دیر کردی.)من هیچ وقت دیر نمیکنم،همیشه الیسون زود آماده میشه.کتابامو گذاشتم تو کیفم.مو اخمو بستم و از پله ها پایین رفتم.الیسون دیدم که موهاشو گیس کرده بود.لباس آبی و شلوار صورتی پوشیده و خوشگل شده.داشت با مامانم در مورد سال تحصیلی جدید حرف می زد. الیسون به من نگاه کرد و گفت:وای سم!چه قدر تغییر کردی.خیلی خوشگل شدی(از اون روز که بین پدرومادرم دعوا شدوپدرم از خونه رفت،دیگه زیاد به خودم نمی رسیدم.حوصله هیچکسو نداشتم.احساس می کردم به خاطر من دعوا شان شده بود،مدتی هم افسردگی گرفته بودم.بعد از اون با خودم فکر کردم باید این چیزها رو فراموش کنم و به خودم بیام) مامانم گفت: آره الیسون راست میگه.خیلی خوشگل شدی.به هر حال بیا بشین و صبحونتو بخور. گرسنه ام نبود(مثل همیشه) با او مخالفت کردم و بالاخره پس از مدتی حرف زدن، مامانم تسلیم شد. من و الیسون از خونه ام بیرون رفتیم.چون هوا خوب بود گفتیم پیاده بریم.من به الیسون نگاه کردم و گفتم:خوب میشه اگه امروز دوستی پیدا کنیم. اون جواب داد:آره ولی می دونی که همه ی هم کلاسی های سال پیش ما به دبیرستان های مختلف دیگر رفتند.راستی،سم به تو افتخار می کنم که داری به خودت میای.

Teen Wolf book 1 (the wolf's secret)Where stories live. Discover now