« اتفاق ، منظورت چیه ؟ » یونگی با گیجی سعی کرد تا منظور پشت حرف مادرش رو بفهمه .

چشم های مادرش با کمی مکث رو صورتش چرخید و سپس آهی کشید . «بیخیال ، دمنوشت که دم کشید بخورش و برو استراحت کن . » در حالی که از پشت میز بلند می‎شد گفت و به سرعت از جلوی چشم های یونگی ناپدید شد .

یونگی با شَک نگاهش رو تا زمانی که از دید راسش خارج بشه روش نگه داشت و ابرویی بالا انداخت . منظورش از اتفاق چی بود !

آخرین چیزی که از شب گذشته به یاد داشت بطری سوجویی بود که سر کشید و نگاه متعجب و سنگین جیمین بود . بعد از اون چکار کرده بود ؟

هر چی بیشتر فکر می کرد بیشتر به هیچ نتیجه ای نمی رسید ، مثل این هیت زودرسش که هیچ دلیلی براش پیدا نمی کرد .

مطمئن بود که بخاطر دیدن جفتش نبوده ، اگه بخاطر جفت بود باید همون دیروز که بیرون دیده بودش اتفاق می‎افتاد نه یک روز دیرتر . حتی یادش نمی‎اومد که دیروز چه کسایی رو دیده بود .

چیزی که مأیوس ترش می کرد این بود که مطئمن بود جفتش پارک جیمین نیست!

اونا دو بار همدیگه رو دیده بودن اما هیچ اتفاقی نیفتاده بود .

نمی‎تونست منکر این بشه که جذب اون مرد شده . مرد بزرگ تر جذاب ترین آدمی بود که یونگی دیده بود ، از فرومونش تعریف کرده بود و با این که زمین تا آسمون بینشون اختلاف بود باهاش گرم گرفته بود و معذبش نکرده بود .

تنها چیزی که راجب مرد برای یونگی عجیب بود این بود که چرا نمی‎تونست هیچ رایحه ای رو ازش حس کنه . معمولا آلفاها خیلی رایحه اشون رو مخفی نمی‎کردن و بقیه رو تحت سلطه ی خودشون قرار می‎دادن .

شاید یکی از دلایلی که آلفای جوان انقدر به چشمش جذاب اومده بود همین تسلط و خودداری فوق العاده اش بود !

آهی کشید و سعی کرد اون تصویر جذاب رو از پشت چشم هاش کنار بزنه ، اون آلفا غیر قابل دسترس تر از اون چیزی بود که حتی بهش فکر بکنه .

جرعه‎ای از نوشیدنی گرم خورد و به کارهایی که باید تا ماه بعد تحویل می‎داد فکر کرد و چهره اش درهم شد . تا ماه بعد باید ترجمه ی کتابی که رو دستش بود رو تموم می کرد و بعد از بازخوانی و ویرایش با ویراستار هماهنگ می‎کرد برسیش کنه .

وقت برای فکر کردن به محالات نداشت .

****


برخلاف هفته‎ی گذشته این بار تونسته بود آخر هفته‌ی با آرامشی داشته باشه . هیت عجیب و غریب و سختی که گریبان گیرش شده بود بالاخره تموم شده بود و دوباره می‌تونست با خیالی آسوده زندگی کنه .

کل هفته‌ی گذشته درگیر اتفاق های عجیبی شده بود که هیچ وقت یا حداقل خیلی وقت بود که تجربه نکرده بود . بالا و پایین شدن دمای بدنش به طور غیر طبیعی ، خواب‌های عجیب وشهوانی و حساس شدن بویاییش .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 01 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[‌ETHEREAL‌‌]Where stories live. Discover now