بالاخره رسیدیم به راهرو

اونجا یه عالمه از اون افراد ماسک دار ولی مسلح آماده شلیک بودن

جونگ کوک اول از همه به یکیشون شلیک کرد و کشتش

هردو طرف پشت دیوار قایم و مشغول شلیک شدیم

بعد چند دقیقه که افراد زیادی رو کشتیم سر دسته وایسا گفت بیرون از اینجا یه کشتی منتظره

جونگکوک رو فرستادیم تا بقیه رو به کشتی ببره

خودمون هم دوباره مشغول شلیک شدیم

---------------------
«جنی»

با استرس نشسته بودیم

داشتم انگشتمو گاز میگرفتم

یهو صدای در اومد

جونگ کوک با صورت زخمی اومد تو

لیسا تا دیدش دوید تو بغلش

-بقیه کجان؟

با بغض اینو گفتم

-عجله کنید باید بریم بیرون

به سوالم جواب نداد

یعنی اتفاقی افتاده؟

بیخیال شدم و سریع دنبالشون رفتم

اومدیم بیرون و وارد یه کشتی شدیم

حسم بهم می‌گفت چیزی شده

بعد حدودا 20 دقیقه صداش جیمینو شنیدم

-حرکت کن

سرمو چرخوندم

جیمین و جین داشتم تهیونگ رو نیاوردن داخل

تیر خورده بود

بردنش تو یکی از اتاقهای کشتی

بغضم بیشتر شد

جیسو و رزی رفتن پیششون

یه طرفم جونگ کوک و طرف دیگم لیسا نشسته بود

داشتم بهم دلگرمی میدادن

دیدم که از اتاق اومدن بیرون

جیمین سرشو رو شونه رزی گذاشت

جیسو هم کنار جین نشست و جین بغلش کرد

-چطوره؟

-عمیق نبود بانداژش کردیم چیزی نیست خوب میشه

-بیهوشه؟

-نه ولی هی اسم تورو می‌گفت به نظرم برو پیشش

آروم وارد اتاق شدم

تا منو دید چشماش برق زد

-ج...جنی

حرفی نزدم و کنار تخت نشستم

آروم بلند شد و بغلم کرد

-میشه یه سوالی ازت بپرسم؟

-اوهوم

-دوستم داری؟

انتظار این سوالو نداشتم

بعد یکم فکر سرمو آروم تکون دادم

بعدش سرمو انداختم پایین

خندید سرشو نزدیکم کرد

-یعنی،اره؟

-ا...اره

همین که اینو گفتم رو پیشونیم بوسه زد

سرشو به پیشو نیم چسبوند

-عاشقتم 222

-منم عاشقتم 333

«پایان فیک»

میخواستم یه پایان کوتاه تر بزارم ولی دیدم یه مدت طولانی نبودم پس بیشترش کردم

فیک بعدی تو راهه

کامنت و ووت یادت نره🌑

Squid gameМесто, где живут истории. Откройте их для себя