26;

76 23 93
                                    

-درد بگیری پسر این چه وضعیه؟

به دراماتیک ترین حالت ممکن دستش رو روی دهنش کوبید و از جلوی در عقب رفت. مشخص بود که خصوصیات لیام به کی رفته بود؛ درست به مادرش.
با ترس به شکستگی ابروی لیام نگاه کرد و توی چشمش حالا تمام استخون های بدن لیام شکسته شده بود.

-درد گرفتم مامان، خواب بودی؟

زین رو کنار خودش به داخل خونه برد و درب رو پشت سرش بست. قابل درک بود اگر سلام و احوال پرسی ای بین مادرش و زین رخ نمی‌داد؛ برای زین، کارن غریبه بود و غیر قابل اعتماد.

-یک نصفه شب کی می‌خوابه پسرم؟ هروقت می‌خوای برو و بیا

طعنه زد و همزمان با زیرکانه نگاه کردن به زین، به اشپزخونه رفت. دو فنجون گرم از شیر رو آماده کرد و داخل سینی -کنار کوکی هایی که دستپخت خودش بود- قرار داد و روی میزی که لیام و زین پشتش نشسته بودن قرار داد.

چهره ی پسر غریبه آشنا بود؛ به راحتی قابل حدس بود که اون شخص کیه و چرا همراه لیامه. اما به این صمیمیت و حضورش به عنوان مهمان داخل خونه ی مادریش؟ نه. زمان جبهه گرفتن و عصبانیت نبود؛ پس با آرامش کنار پسرش نشست و دمپایی های رنگیش رو پا کرد.

-تعریف کن. چیشد بی خبر دلتنگ مادر پیرت‌ شدی؟

سینی رو همراه با نگاه بدی به طرف زین هل داد و به محض برخورد نگاهش به چشم‌های اون پسر، این بار پسرش رو زیر نظر گرفت.
پسر ترسناکی به نظر می‌رسید، البته جدای از هر اتهامی که تا به امروز بهش وارد شده بود.

-یه چند روزی مهمونتیم، آزاری نداریم

لبخندی زد و یکی از کوکی ها رو سمت زین نگه داشت. بعد از قاپیده شدن کوکی از دستش، تمام لیوان شیرش رو سر کشید و با خیالی راحت روی کاناپه لم داد.

تا اطلاع ثانوی سر پناهش خونه ی مادرش بود و بعد از افتادن اب ها از اسیاب، به خونه ی خودش برمی‌گشت.

-تو که آزار داری، اما آقا پسر کنارت بی آزار به نظر می‌رسه

برای جلب کردن توجه زین گفت و دستش رو روی رون پسرش گذاشت. اشتیاق عجیبی برای شنیدن صدای اون داشت و می‌دونست حرف‌ زدن باهاش چیزی به شدت بعید و دور از انتظار به حساب می‌اومد.

-معرفیش نمی‌کنی؟

دم گوش لیام پچ پچ کرد و دوباره به صورت زین لبخند زد. نگاه زین اما احساسی نداشت؛ شیر می‌خورد و بالای لبش رو پاک می‌کرد.

-زین؟ دوستمه

از روی کاناپه بلند شد و برای هرچه سریع تر فرار کردن از دست مادرش، مقصد اتاق خودش رو همراه زین پیش گرفت.

زین هم مثل جوجه اردک، در هر مسیری پشت سر لیام قدم برمی‌داشت.

-جون تو شب سختی داشتیم مامان، فردا صبح کامل برات تعریف می‌کنم

Muted(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now