Part 33-34

31 6 0
                                    

Part 33

هرماینی با صبر و حوصله لباسای خیس هریو از تنش در اورد و با لباسای جدید عوضشون کردو دورش یه پتو کشیدو جلوی شومینه نشوندشو یه لیوان شکلات داغ بهش داد
هر:برام تعریف کن.چه بلایی سرت اومده؟
ه:حالم خیلی بده هر
هری به شعله های بلند و رنگی شومینه خیره بودو بدون کوچک ترین هق هقی در سکوت اشک میریخت
هر:هری چیشده؟
ه:اون بهم دروغ گفت.بعد از ۱۶ سال باید اینو از تو اشپزخونه میشنیدم
هر:درمورد چی دروغ گفت؟
هری چشماشو بهم فشار داد و با صدای لرزونش ادامه داد
ه:من پسر جیمز نیستم
هر:چ..چی؟
هرماینی شوکه شدو کنار هری رو زمین نشست
هر:یعنی چی؟این چه معنی میده؟
ه:وقتی با اسنیپ مخفیانه صحبت میکرد فهمیدم
هر:چی؟استاد اسنیپ مدرسه منظورته؟
پسر غمگین با شرم سرشو به مثبت تکون داد
ه:من پسر اونم
هر:پناه بر خدا
اشک از چشم هری به پایین سر میخورد اما هنوز جرعت باز کردن چشماشو نداشت.اخه با چه رویی به صورت هرماینی نگاه میکرد؟
ه:بهش گفت من تنها یادگار عشقشونم.وقتی منو میبینه یاد اون میوفته
هر:اوه هری؛پسرکه بیچاره من
با دلسوزی انگشتاشو پشت گوش هری کشید و نوازشش کرد
ه:م..من فکر میکردم..فکر میکردم یکی خلاصه تو این دنیا به من اهمیت میده
بغض اجازه نمیداد حرف بزنه و واکنش هرماینی به این موضوع هول دادن سر هری روی قفسه سینش و قفل کردن دستاش دور پسری بود که با بی پناهی تو بغلش گریه میکرد
هر:متاسفم میدونم این قلبتو به درد آورده
ه:حس میکنم دنیارو سرم خراب شده هر،توان این یکیو ندارم دیگه
هر:چیزی نیست عزیزم من دیگه پیشتم میتونی بهم تکیه کنی
ه:فقط میخام این کابوس تموم شه،باید چیکار کنم که فقط یکم اروم شم؟
هری با بی پناهی پرسید و هرماینی در جوابش جلو رفتو زیر پتوی هری خودشو جا دادو دستاشو رو دستش گذاشت که به سفتی لیوانو گرفته بود
هر:من پیشتم هری، همه ی مشکلاتتو بنداز رو دوش من
بوسه ای طولانی رو گونه هری گذاشتو بهش خیره شد
هر:من همیشه پیشت میمونم
ه:من فقط نیاز دارم...نیاز دارم یکی بهم اهمیت بده
هق هق اجازه نمیداد تا جمله هاشو تموم کنه و این ناخواسته اشک هرماینی هم سرازیر میکرد پس پیشونیشو به پیشونی هری چسبوند و درست مثل اون چشماشو بست
هر:قلبم با هر قطره اشکت مچاله میشه و نمیدونه باید چطور ارومت کنه
جلو تر رفت و دستشو دو طرف صورت هری گذاشت
هر:کاش میفهمیدی که چقدر میخامت، اونقدر که با هر نفسی که به زور داخل ریه هات میکشی عمرم تموم میشه
لباش در فاصله ی خیلی کمی از لبای هری زمزمه کرد
هر:کاش برای من بودی تا با خیال راحت درمانت میکردم
نفسای گرم هرماینی با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد به لبای هری میخورد.فاصلشون اینقدر کم بود که هری میتونست این مکالمه رو به عنوان بوسه در نظر بگیره اما اون هرماینی بود.اگه عشق سرنوشتیه که مادرش داشته پس ته این حس برای اون و هرماینی هم به نابودی ختم میشد پس سرشو عقب کشید به جهت مخالف هرماینی متمایل کرد
ه:نه
دستای هرماینی دوباره صورت هریو به سمت خودش برگردوند
هر:از بین این همه آدم اومدی پیش من.فکر کردم این برات معنایی داره،درست میگم هری؟
درست میگفت! اومدن پیش هرماینی برای هری معنی خاصی داشت چون در اخر اون تنها پناهگاه امنشه اما هیچکس حق نداره این پناهگاهو ازش بگیره حتی خود هری پس به مخالفت کردن باهاش ادامه داد
ه:اومدم اینجا چون بهت اعتماد دارم نه چون عاشقتم
این جمله درست مثل تیری وسط قلب هرماینی فرود اومد و صدای فواره زدن خون از قلب تپنده اش تمام خونه رو فرا گرفت اما هرماینی چیزی نگفت و فقط عقب رفتو زانوهاشو بغل کردو به سکوتش ادامه داد
ه:چرا نمیتونی دوستم بمونی؟این تنها چیزیه که ازت میخام
بدون نگاه کردن به هری آروم زمزمه کرد
هر:چون عاشقتم و تو اینو نمیفهمی چون عاشقم نیستی
هری به دخترک خیره موند.نگاه مظلوم هرماینی و مروارید هایی که با سکوت از چشماش پایین میومد وجود هریو به درد میاورد چیزی که نمیخواست هیچوقت از سمت خودش برای هرماینی رخ بده اما حالا اون داشت گریه میکرد و کار از کار گذشته بود پس چاره ای نداشت تا حقیقتو بهش بگه بلکه شاید عشقشو در قلبش بکشه و دختر بیچاره رو از قفس ازاد کنه
ه:من با کسی رابطه دارم
هرماینی وسط گریه پوزخند زد و سرشو به سمت دیگه ای چرخوند
هر:سرمو شیره نمال.تو تا الان با خیلیا بودیو در عین حال بهشون خیانت میکردی جوری حرف نزن که اینبار برات فرق داره
ه:اما اینبار واقعا فرق میکنه.من دوسش دارم
با شنیدن کلمه ی«اما» در کنار «دوسش دارم» هرماینی سرشو به سمت هری برگردوندو از جاش بلند شد
هر:پس چرا اینجایی؟
ه:چون تو تنها کسی هستی که مطمئنم واقعا دوستم داره
هرماینی لحظه ای سکوت کرد و به هری خیره شد. نمیتونست انکار کنه که دوسش داره اما مگه قلب هری دچار عشق کسه دیگه ای نبود؟ پس دوست داشتن اون به چه دردی میخورد؟
هر:شاید دوست داشته باشم اما ظالم نیستم، درست مثل تو...برو، بودن تو اینجا چیزی جز خیانت به عشق یکی دیگه نیست و من حضورتو نمیخام وقتی قلبت با من نیست
ه:هر،لطفا
هر:هز نمیخوام ببینمت،لطفا برو
هرماینی با بغض گفتو روشو از هری برگردوند. پسر بیچاره که تازه خشک شده بود از زیر پتو بیرون اومد و قبل از رفتن ایستاد و رو به هرماینی ادامه داد
ه:من میرم،اما میخوام بدونی جای تو همیشه تو قلبمه،مثل یه خواهر نه بیشتر نه کمتر حتی اگه حضورم برات عذاب باشه بازم با اولین شکست پاهام ناخواسته به سمت خونه ی تو میاد چون در نهایت تو تنها پناهگاه امن منی
هیچ مکالمه ی دیگه ای بینشون شکل نگرفتو هری از خونه خارج شد.با بسته شدن در بغض هرماینی ترکید و اشکاش رو گونش جاری شد چون اخرین قدمی که برای احساسش برداشته بود و فکر میکرد جواب میده حالا تبدیل به دردناک ترین خاطره از زیر شومینه نشستن با معشوقی شده بود که قلبش اسیر دیگری بود

More painful than before Where stories live. Discover now