Part 7-8

53 11 4
                                    

Part 7
هرماینی به هری خیره بود که بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد سکوت طاقت فرسایی به فضا حاکم بود و هرچقدر بیشتر ادامه دار میشد صدای نگرانی و دلهره های درونی هردو‌سرنشین بلندتر میشد پس هرماینی برای قطع کردن این زنجیره پیش قدم شد
هر:من هنوز منتظرم و ممنون که خودتو می‌زنی به اون راه و از حرف زدن باهام فرار میکنی
هری که غرق در افکارش بود با شنیدن صدای هرماینی به زمان حال برمیگرده و یه نفس عمیق میکشه و همینطور که به جلوش خیره بود جواب هرماینیو میده
ه:داستانش طولانیه
هر:خوبه چون دقیقا نیم ساعت راه مونده تا به مقصد برسیم فرصت خوبیه تا صحبت کنیم
ه:هوف،همون مسائل ۱۵-۱۶ سال پیشه
هرماینی تو صندلیش چرخیدو مستقیم به هری نگاه کرد که یعنی گوشم با توعه و با اینکارش دوباره یاداور شد که نمیتونه از زیر حرف زدن باهاش در بره
ه:اون شب که مست بودیم برات تعریفش کردم
هر:شوخیت گرفته؟من هیچی از حرفات یادم نمیاد من تا خرخره مست بودم
ه:هیچی؟؟حتی یه ذره؟
هر:یادمه درمورد همسر نداشتن و اینا چسناله کردی
ه:اوه پس واقعا هیچی یادت نیست
انگار که خیالش راحت شده باشه از اینکه هرماینی هیچی از حرفایی که راجب دراکو زده یادش نیست نفسی از اسودگی کشید
ه:به هرحال من تنها مقصره این بَلبشو نیستم اگر اون با مادرم اینکارو نمیکرد شاید زنده میموند مادرم عاشقش بودو قلبش نمیتونست این حقیقتو باور کنه که جیمز یه عوضیه مادر من از سرطان نمرد در اصل دق کرد
هر:واقعا متاسفم
هرماینی دستشو رو پای هری گذاشتو سعی کرد همدردی کنه
هر:اما فقط همین؟
ه:دراکوی بیچاره. تاوان مرگه مادرمو پس داد من رهاش کردم هر
هر:چرا همون سالا راجبش حرف نزدیم؟
ه:یادت نمیاد چه ادمی شده بودم؟اگر از همون اول باهات حرف میزدم شاید اصلا به الکل رو نمیاوردم
هر:با این اوصاف باید بدجوری از دراکو متنفر باشی نمیفهمم چرا هنوز رگه هایی از عشق نسبت بهش تو قلبت میبینم،یا شایدم...عذاب وجدان؟
زبان هری قاصر بود چون حتی خودشم نمیدونست این حسه ناشناخته که در تمام رگ هاش جریان داره و میجوشه و وجودشو میسوزونه چیه پس برای به تعویق انداختن جواب این سوال فقط هرچیزی که به نظرش قابل قبول بودو مطرح کرد
ه:اون واقعا عاشقم بود تنها ادمی تو زندگیم بود که بی قید و شرط عاشقم بود و من قلبشو شکستم
هر:این تقصیر تو نیست هری اون پیش زمینه به فاک رفتنو داشت
هری دندوناشو رو هم فشار داد کاش میتونست به هرماینی بگه که چقدر از خودش متنفره که تیر خلاصِ این بدبختی هاست
هر:باید اینجا بپیچی
هری داخل کوچه پیچید و بحث ناتموم موند.خیابون های پایین شهر که بوی کثافت ازش میباره و پر از معتاد و آدمای خطرناکه بدجوری هریو ترسونده بود.اوضاع حتی از ۱۶ سال پیش هم بدتر شده بود
هر:باورم نمیشه قبلا اینجا زندگی میکردیم
ه:باورم نمیشه که هنوز کسی بتونه اینجا زندگی کنه
هر:همین خونست
هری ماشینو پارک کردو پیاده شد.دست هرماینیو گرفتو سعی کرد پوششش بده چون از فضای اونجا مطمئن نبود. در خونه رو زدو یک زن ژولیده با لباسای کهنه اما یقه باز و کوتاه جلوشون ایستاد
_چی میخواین؟
ه:دنبال لوسیوسم،مالفوی
_ چی کارشی؟
هری چشماشو چرخوند و از جیبش یه ۱۰۰ دلاری در آورد و به زن رو به روش داد
_ چرا زودتر نمیگی؟بیاین تو
قبل از اینکه هری اولین قدمو برداره هرماینی دستشو کشید و بعد از نگاهه کلی ای که به خونه ی مشکوک رو به روش انداخت با نگرانی زمزمه کرد
هر:هری مطمئنی؟
ه:میخای تو ماشین بمونی تا برگردم؟
هرماینی سرشو به منفی تکون داد و با وجود حس بدی که داشت وارد ساختمون شدن.یه مکان فرسوده ی در حال تخریب بود که تو هر اتاقش یه معتاد داشت تزریق میکردو تو اتاقای دیگش فاحشه ها مشغول بودم
_ این توعه خوشتیپ،راستی اگه کاریم داشتی بیا اتاق بغلی
دستشو به خشتک هری کشیدو از کنارش با عشوه رد شد.هری از عصبانیت دندوناشو رو هم فشار داد
ه:پیشنهاد میدم این شلوارو بسوزونی با اینکه با رون حال نمیکنم اما لایقش نیست
وارد اتاق شد و لوسیوسو روی زمین دید که سیگار میکشید.پیر شده بودو ظاهری کثیفو بهم ریخته داشت.حتی نمیخواست وقتی برای سلام و احوال پرسی هدر بده پس مستقیما رفت سر اصل مطلب
ه:باید حرف بزنیم
لوسیوس به زور سرشو بالا آوردو با دیدن هری خنده بلندی کرد
ل:تو؟چه بر و رویی ساختی مستر پاتر
ه:وقت این حرفارو ندارم به حرفم گوش کن باید برام یه کاری بکنی
هری حتی رغبت نمیکرد تو صورتش نگاه کنه پس بدون اتلاف وقت کلماتو پشت هم بیان میکرد
ل:من برای فگیا هیچکاری نمیکنم
(فگی اصطلاحی برای تحقیر افراد گی)
هنوز جملش تموم نشده بود که هری با عصبانیت به سمتش رفتو از یقه بلندش کرد
ه:اولا که بهت حق انتخاب ندادم
یقشو محکم تر چسبید و با خشم ادامه داد
ه:دوما مجبوری اینکارو بکنی
ل:باشه،ترسیدم
لوسیوس به تمسخر خندیدو هری عصبی یه مشت تو صورتش زد
هر:هرییییی
هری دوباره به صورت لوسیوس مشت زدو بلندش کردو کشان کشان به سمت پنجره بردش
ل:میخای پرتم کنی؟بکن برام مهم نیست
هری سر لوسیوسو گرفتو به پایین برد
ه:اون ماشینو میبینی؟بعد از انجام‌ کار برای تو میشه اگرم نه همین الان پرتت کنم پایین
گوشای لوسیوس تیز شد و وقتی بوی پول به مشامش خورد گاردشو پایین اورد
ل:بزارم زمین
هری ولش کردو اون خورد زمین سر تا پاشو برانداز کردو ادامه داد
ل:چی باعث شده اینقدر دست و دلباز بشی؟
ه:موضوع راجب دراکوعه
ل:کی هست؟
لوسیوس با نفرت گفتو هری رو زانوهاش خم شدو تو چشماش نگاه کرد
ه:بچت،پسرت
ل:من پسری ندارم
ه:داری،به یه مشت جدید نیاز داری تا یادت بیاد؟
هری مشتشو به لوسیوس نشون دادو اون بی هیچ ترسی جوابشو داد
ل:من هیچ پسر فگی ای ندارم.من یه پسر داشتم که خیلی سالا پیش مرد
هری یقشو گرفتو به سمت دیگه پرتش کرد
ه:اعصاب منو خط خطی نکن پیرمرد
لوسیوس میخندید تا هری بیشتر تحریک بشه انگار از اینکه اونو محتاج خودش میدید لذت میبرد اما این لذت اونقدر ادامه دار نبود چون هری با مشتی که تو هوا بود اماده پذیرایی از لوسیوس بود و میخاست دستشو دقیقا تو چشم خاکستری رنگش فرود بیاره که هرماینی مانع شد
هر:هری داری چیکار میکنی؟
ه:اون یه عوضیه
ل :توهم دست کمی از من نداری
هری با عصبانیت بهش نگاه کردو اون ادامه داد
ل:باید خیلی لنگ باشی که کارت به من افتاده باشه شاید کتکم بزنی اما منو نمیکشی‌ با اینکه جفتمون خوب میدونیم تنفرمون نسبت بهم اینقدر زیاده که کوچیک ترین فرصتم از دست نمیدیم
اون درست میگفت هری الان به کمکش نیاز داشت پس مجبور بود باهاش کنار بیاد
ه:پس میخای معامله کنی، بهتره بری سر اصل مطلب و بگی چی میخای؟
هری با درماندگی گفت و چشمای لوسیوس برق زد  چون اون استاد سو استفاده از چنین موقعیت هایی بود

More painful than before Where stories live. Discover now