Part 1-2

135 18 18
                                    

Part 1
هری رو به روی آیینه قدی ایستاد و از بالا به پایینشو بر انداز کرد.با دیدن اندام رو فرم و عضله ایش نیشخند همیشگیش رو لباش پدیدار شد.کت مشکی مخملیش که از بین هزاران کتی که تو کمدش داشت براش عزیز تر بودو به تن کرد و کراوات مارک دار قرمزشو دور گردنش بست. مجددا تو ایینه به خودش نگاه کردو لبخند زد اما با صدای ویبره گوشیه گرون قیمت لعنتیش اخماش به هم گره خورد و برای لحظه ای مجبور به ترک شخصیت خودپسندش شد.با دیدن پیام مخاطبی که حتی یاداوری اسمش براش عذاب آور بود چشماشو تو کاسه چرخوند و پیامشو باز کرد
ج:سلام پسرم اگر قبل از کار میومدی پیشم باهم صبحانه میخوردیم، از دیدنت خوشحال میشم
گوشیو بین انگشتاش گرفت و چند لحظه ای فشار داد.اما فشاری که به دستش وارد میشد حتی یک درصد از فشاری نبود که قلبش متحمل شده بود پس برای حفظ تعادلش رو تخت نشست و با خودش زمزمه کرد
ه:میدونستم یه روز به این مرحله میرسی، آدما وقتی پیر و تنها میشن تازه میفهمن چقدر به بقیه نیاز دارن
گوشیشو رو تخت پرت کردو کمد کفشاشو باز کرد
ه: باید کدوم یکی از شما رو برای امروز انتخاب کنم؟
هری قصد داشت با بی تفاوتی به پدرش گذشته رو مرور نکنه اما نمیتونست بیخیال باشه پس با بی حوصلگی یکی از کفش های مارکشو از کمد بیرون کشیدو پوشید برای سومین بار جلو آیینه ایستاد و عطر مورد علاقشو بالا آورد و درشو باز کرد.با پخش شدن بوی تلخش چشماشو بست
ه:تو تنها چیزی هستی که هربار استشمام میکنم تمام بدبختی هام یادم میره کلین اونتوس عزیزم مرسی که هستی
به گردنش عطر زد و با یک نفس عمیق بوشو به داخل ریه اش کشید.با لرزش گوشیش دوباره به سمتش رفتو نوتیفیکیشنو چک کرد.اینبار پوزخند زد و سرشو سرخوش تکون داد چون معمولا رفیق دیوونش و البته همدستش تو تمام خرابکاریا این وقت صبح بهش پیام نمیداد.ظاهر هرماینی غلط انداز بود و همه در نگاه اول یک زن باریک و لاغر اندام با موهای فرفریه زنجبیلی و لبخندی دلبر میبینن اما فقط خود خدا میدونه که این مخلوق کلاسای تخصصیه شیطانو پاس کرده و لبخندش خطرناکتر از اخم کردنشه
هر:باید صحبت کنیم پاتر
پیام هرماینیو خوند و دوباره چشمش به پیام جیمز افتاد و با یک ناراحتی و بی اعتنایی کامل به جمله ی امری هرماینی،پیام پدرشو جواب داد
ه:میام ولی زیاد وقت ندارم
درست در لحظه اول پیامش سین خوردو جیمز جواب داد
ج:منتظرتم پسرم
هری آماده بود پس سوییچ ماشینش برداشتو از پله ها پایین رفت و با صدای بلند از داخل پذیرایی با خدمتکارش که مشغول اماده کردن غذای سگش بود صحبت کرد
ه:سوزی حواست به نیکو باشه امروز ببرش پیاده روی الیزابت دور گردنشو وقتی بیدار شد باز کن اگر امروز مریض نداشته باشم تا قبل ۶ برمیگردم.
*الیزابت گردنبند بلندیه که برای سگ های مریض استفاده میشه*
س:بله قربان
سوار بوگاتی مشکیش شدو به سمت خونه پدرش رفت با اینکه اصلا گذرش به این مسیر نمیخورد اما به خوبی کوچه هاشو بلد بود چون ادرس پدرش لوکیشنی بود که حدالمقدور تلاش میکرد نزدیکش نشه.وقتی رسید اول لباساشو چک کرد و بعد زنگ خونه رو به صدا در اورد جیمز که مشخص بود در انتظار اومدن هری جلوی در نشسته بود با سرعت درو باز کرد
ج:هری از دیدنت خوشحالم
بر خلاف جیمز هری لبخند خشکی زدو وارد شد
ه:زیاد وقت ندارم باید سریعتر برم مطب
ج:من صبحانه رو آماده کردم بهتره تو بالکن بخوریمش هوا امروز خیلی عالیه نظرت چیه؟
هری حتی برای نگاه کردن به صورت جیمیز سرشو بالا نیاورد و به سمت تراس حرکت کرد.جیمیز دنبالش رفت و هردو سر میز نشستن.هری در دور ترین لوکیشن از جیمیز در راس میز و پدرش رو به روی اون در راس دیگه ی میز نشست.
ه:خب؟چیشد یوهو گفتی بیام؟معمولا اینقدر مهربون نبودی برای صبحانه دعوتم کنی
جیمیز بی اعتنا نسبت به بدخلقی هری جواب داد
ج:فقط میخاستم با پسرم وقت بگذرونم
هری نفس عمیقی کشیدو در همین حین خدمتکار با چرخ دستیش که پر از غذا های خوشمزه بود وارد تراس شدو بعد از سلام و احوال پرسی برای هری داخل ظرفش نیمرو و بیکن گذاشت
ه:ممنون رز
هری به خدمتکار لبخند زدو با نگاه کردن به پدرش دوباره گاردشو بالا اوردو با بداخلاقی ادامه داد
ه:اما یادم نمیاد طی ۱۵ سال اخیر به وقت گذروندن با من مایل بوده باشی
اینبار جیمز بود که برای حفظ ارامشش نفس عمیقی کشید
ج:هری کی میخای منو ببخشی؟
ه:بابت چی؟عاو پدر؟
وقتی بیکنو داخل دهنش میزاشت با حرص از جیمز پرسید و با نگاه کردن بهش تاکیدش رو کلمه ی «پدر» رو یاداوری کرد
ج:هری لیلی قبل از اینکه مادر تو باشه زن من بود پس اونجوری که من عاشقش بودم تو نبودی ازت میخوام قضاوتم نکنی.همه ی ما اشتباهاتی داشتیم که بهشون افتخار نمیکنیم.منم سال هاست ارامش ندارم.من عاشقش بود و الان ۱۵ ساله از نبودنش عذاب میکشم
ه:چرا تا وقتی بود قدرشو نمیدونستی؟
هری به سرعت بعد از اتمام حرف پدرش جواب دادو اونو سره جاش میخکوب کرد
ه:نظر منو میخای؟تو یه آدم خودخواه بودی که فقط عاشق کارش بود تو عاشق اون نبودی تو عاشق من نبودی تو فقط عاشق کار و کشور مسخرت بودی وقتی مامان تو تخت درد میکشید تو مثلا داشتی به کشورت خدمت میکردی ژنرال پاتر
با شدت گرفتن خشم هری و نمایان شدنش تو لحن صحبتش کم کم کاسه ی صبر جیمز لبریز میشد
ج:با من درست صحبت کن
ه:ژنرال...هه...تو حتی دیگه یه سربازم محسوب نمیشی
هری نیشخند زد و عصبی تر از قبل تخم مرغشو با کارد شرحه شرحه کرد
ج:گفتم با من درست صحبت کن هری پاتر
جیمز دستشو رو میز کوبیدو هری در جوابش فقط به ارومی چشماشو از ظرف غذاش برداشت و با بی تفاوتی به مردمک های عصبی جیمز چشم دوخت
ه:میدونی که اینا دیگه نمیترسونتم
جیمز درحالی که نفس نفس میزد چشماشو بهم فشار داد و سرشو پایین انداخت
ج:متاسفم،یه لحظه کنترلمو از دست دادم اما به این معنا نیست ک دوست ندارم
هری پوزخند زد و تخم مرغشو داخل دهنش گذاشت.انگار برای بیان کردن حرفاش به چند لحظه زمان نیاز داشت و با جویدن غذاش وقت کشی میکرد
ه:کاش حداقل بخاطر خودم دوسم داشتی
ج:من بخاطر خودت دوست دارم پسرم
ه:حداقل بعد از این همه سال دروغ تحویلم نده
ج:هری باور کن من دوست دارم تو هنوز پسر منی
ه:من پسر تو نیستم من همون مجسمه ایم که تلاش کردی با عقاید و ارزشای خودت درستش کنی اما وقتی خمیرش خشک شد و باب دلت نبود به راحتی شکستیش و ککتم نگزید تیکه هاش چند نفرو زخمی میکنه
حالا ناراحتی و خشم هری به وضوح در لرزش صداش قابل رویت بود جوری که جیمز هم ترجیح داد سکوت کنه تا هری حرفاشو تمام و کمال بزنه
ه:ورزش دوست داری هری؟پس برو بدن سازی.اما من فوتبال دوست دارم،نه هری باید بری بدنسازی تو باید بدن یه مبارزو داشته باشی تا ارتش تورو به عنوان سربازش بپذیره
هری ادای مکالمه های قدیمی خودشو پدرشو در می اورد و با سرعت و عصبانیت کاردشو روی بیکن ها میکشید
ه:تو حتی باورم نداشتی تو نمیخاستی که من یه انسان موفق باشم چون کارایی که ازم میخاستیو انجام نمیدادم ازم کینه به دل میگرفتیو تلافی میکردی چون تو به برنده شدن تو زورگویی و به کرسی نشوندن حرفت محتاج بودی تنها کسی که باورم داشت مادرم بود و..و...
هری از ادامه دادن بحث عاجز بود چون با بیرون اومدن کلمه ی دیگه ای از دهنش اشکاش سرازیر میشد و اصلا دوست نداشت جیمز با دیدن این صحنه توهمِ برنده شدن بهش دست بده
ج:شاید بهتره از این دید بهش نگاه کنی که بخاطر من الان یه دکتری هری
با اینکه جیمز سعی کرد بدون دلخوری جو رو اروم کنه هری دوباره گاردشو بالا اورد و با بلند کردن صداش جوابشو داد
ه:یادم نمیاد به جای من درس خونده باشی
با پیچیدن صداش متوجه شد چقدر بلند فریاد زده و سکوتی که به فضا حاکم‌شده بود نشانه ی ترسی بود که به وجود افراد حاضر در خونه رسوخ کرده بود.حالا شرایط برای هری قابل کنترل بود پس لبخندی از سر پیروزی زدو دوباره با ارامش شروع به خوردن غذاش کرد
ه:میدونی اصلا هاروارد کجاست؟
در حالی که غذاشو میجوید با لبخندش جیمزو تحقیر میکردو وقتی سکوتشو دید دهنشو با دستمال پاک کردو از جاش بلند شد
ه:اگر یه مقدار بهم توجه داشتی میفهمیدی من بورسیه شدم پول تو منو به جایی نرسونده
ج:هری منظورم این نبود
ه:باید برم برای امروز کافیه مریضام منتظرن اوه البته که اونام شما برام میفرستی
تیکه انداختو از کنار پدرش رد شد پله هارو با سرعت پایین اومدو خونه رو ترک کرد
ه:ارامشتو حفظ کن هری اون پیر خرفت نمیتونه تورو از مسیرت دور کنه
گوشیش تو جیبش زنگ خورد هرماینی برای بیستمین بار بود که زنگ میزد
ه:هر؟؟؟ وقتی جواب نمیدم یعنی کار دارم
با بلند کردن صداش خواست گله کنه اما هرماینی بلند تر از اون فریاد زد
هر:وقتی ۲۰ بار زنگ زدم یعنی کارم فوریه
ه:خیلی خب حالا چرا داد میزنی؟زودباش بگو وقت ندارم
هر:هرجا هستی و مشغول هرکاری هستی باید همین الان بیای پیشم
ه:من مریض دارم نمیتونم هر وقت دلم خواست برم مطب
هر:هری این واقعا فوریه پای مرگو زندگی وسطهههه
هرماینی دوباره از پشت تلفن داد زد و هری مجبور شد گوشیو دورتر بگیره تا از پاره شدن پرده گوشش جلوگیری کنه
ه:اینقدر واجبه که نمیتونم بعد از کار بیام؟
هر:اگر زودتر خودتو نرسونی تا آخر عمرت نمیتونی خودتو ببخشی
ه:هوف خیلی خب برام لوکیشن بفرست
هری با بی حوصلگی قطع کردو در حالی که سوار ماشین میشد به منشیش زنگ زد
-سلام مستر پاتر
ه:مری وقت های صبح تا ظهر رو کنسل کن امروز دیرتر میام
-اما مریضا همین الانم اومدن
ه:برام مهم نیست وقتارو کنسل کن
-اما دکتر..
هری وسط مکالمه گوشیشو قطع کردو به سمت لوکیشن هرماینی حرکت کرد.ذهنش درگیر شده بود که چه مسئله ای پیش اومده که هرماینی ازش خواسته همین الان بره پیشش

More painful than before Место, где живут истории. Откройте их для себя