chapter "24"

218 71 182
                                    

- & swear that this love..

- - - - - - - - - - - -

به فضای سر سبز مقابلش خیره شده بود و علاقه‌ای به برگردوندن نگاهش نداشت
اون باغ بزرگ و آب نماهایی که اون مکان رو به یه بهشت دست ساز تبدیل کرده بود
آسمون آفتابی و هوای فوق‌العاده تمیزی که نفس می‌کشید
همه و همه باعث شده بودن از اینکه قرار بود یه روز کامل دیگه داخل اون هتل اقامت داشته باشه، کاملا راضی باشه و ازش نهایت لذت رو ببره

با نشستن ییبو سر میز نگاهش رو از پنجره‌ی فرانسوی گرفت و به سمت پسر چرخید
ییبو بطری آب معدنی کوچیک رو باز کرد و مقابل جان گذاشت
از توی قوطی که توی دست دیگه‌ش بود، یه کپسول مسکن توی در قوطی انداخت و به سمت جان گرفت
امگا لبخندی زد و مسکن رو به همراه آب خورد و نفس عمیقی گرفت
درد کمرش بعد از دومین حموم کمی بهتر شده بود اما هنوزم ازش آثاری به جا مونده بود که باعث میشد کمی حین نشستن و راه رفتن اذیت بشه

جان دوباره به طرف منظره برگشت
- خیلی قشنگه..
ییبو مسیر نگاه پسر رو دنبال کرد
امگا جوری به اون طبیعت خیره شده بود که انگار اولین باره چنین چیزی رو می‌بینه
لبخندی به چهره‌ی آرومش زد
چشم‌های قهوه‌ای زیبای جان بخاطر برخورد نور خورشید حالا کمی روشن‌تر به نظر می‌رسیدن و مژه‌هاش سایه‌ی کوچیکی رو به وجود اورده بودن
چشم‌های امگا در عین گرد بودن کمی کشیده بود و جوری به نظر می‌رسید که انگار یه خط چشم دائمی روی پلک‌هاش نقاشی شده

آلفا نتونست زبون خودش رو کنترل کنه و در حالی که چونه‌ش رو به دستش تکیه داده و چهره‌ی زیبای شخص مقابلش رو برانداز می‌کرد، لب زد
- نه به قشنگی تو..
جان به سمت ییبو چرخید و تازه متوجه‌ی نگاه خیره‌ش شد
کوتاه خندید و سرش رو کمی پایین اورد
علاوه بر اینکه این تعریف‌های واضح و ناگعانی رو دوست داشت، گاهی بخاطرشون خجالت می‌کشید

جان هم دوست داشت از ییبو تعریف کنه..
امگا عاشق چهره‌ی پسر بود..ییبو واقعا جذاب بود و هیچ نیازی به رسیدگی نداشت
با وجود موهای کوتاهی که بی حالت روی پیشونیش ریخته بودن، تی‌شرت ساده‌ی سفید و پیراهن مردونه‌ی مشکی که استین‌هاش رو تا ارنج تا زده بود و شلوار جین مشکی رنگش..با وجود تک تک اون تیکه پارچه های بی ارزش، وانگ ییبو درست به شکل یه مدل فوق‌العاده معروف به نظر می‌رسید که بهترین لباس‌هارو به تن کرده و روی صحنه درحال درخشیدنه
و جان دوست داشت زبون باز کنه و همه‌ی اینها رو به پسر بگه
بگه که چقدر براش جذابه و چقدر از اینکه همراه شخصی مثل اونه، خوشحاله
اما گاهی اوقات اون روحیه‌ی خجالتی و کاملا دست و پا چلفتی جان به روحیه‌ی بی شرم و حیاش چیره میشد و نمی‌ذاشت چیز‌هایی که می‌خواد رو به دست بیاره

کلافه نگاهش رو از میز گرفت و به فضای رستوران هتل داد
برای لحظه‌ای، متوجه‌ی نگاه خیره‌ی افرادی که پشت آلفا نشسته بودن شد
چند ثانیه مسیر نگاهش رو تغییر داد تا کسی متوجهش نشه و بعد دوباره اون چند نفر رو چک کرد
دور یه میز گرد، دو یا سه دختر نوجوون نشسته بودن و کاملا واضح به ییبو خیره شده و در گوش هم حرف می‌زدن

Love StoryWo Geschichten leben. Entdecke jetzt