chapter "04"

258 77 82
                                    

" will you stay by my side?"

در کشویی رو به ارومی هول داد و بعد از بسته شدنش از اتاق فاصله گرفت
ماسکش رو برای لحظه‌ی کوتاهی پایین اورد و نفس عمیقی کشید
خوشحال بود که مجبور نیست همیشه تو بیمارستان کار کنه و فقط گاهی به این بخش از کارش می‌رسید
- آقای شیائو
به سمت صدا برگشت و دختر پرستاری رو دید
دختر لبخندی بهش زد و تخته‌شاسی رو با دو دست به خودش چسبوند و بغل گرفت
- امشب نیاز نیست که شیفت باشید و می‌تونید برید
جان کش ماسک رو از پشت گوشش در اورد و ماسک رو بین مشتش گرفت
- جدا؟
پرستار بازم لبخندی زد و تکرار کرد
- درسته..امروز دوتا از دکترای دیگه‌مون شیفت دارن و از کادر درمانی آزمایشگاه چند نفری داوطلب شدن تا برای شیفت شب بمونن..شما می‌تونید امشب رو استراحت کنید
جان تشکری کرد
- پس من میرم..خسته نباشین
پرستار بعد از گفتن شماهم همینطور به راه خودش ادامه داد تا کارهای دیگه‌ش رو انجام بده

جان به طرف اتاق تعویض لباس قدم برداشت و بین راه با همکار‌هاش احوالپرسی کرد
بعد از رسیدن به اتاق، متوجه ویبره‌ی گوشیش توی جیب لباس فرمش شد
گوشی رو بیرون اورد و به پیام نگاه کرد و بلافاصله لبخندی زد
تقریبا یک هفته از اولین برخوردش با آلفا می‌گذشت و اونا هر روز باهم حرف می‌زدن..بهم پیام می‌دادن و از روزشون می‌گفتن
دیگه به این روند عادت کرده بود

_ با اینکه تابحال یک بارم مرخصی نگرفتم، بعد از تموم شدن این لعنتی حتما دو هفته استراحت می‌کنم

جان خندید
ییبو واقعا بخاطر پرونده‌‌ای که درگیرش بودن، اذیت شده بود و خیلی تلاش می‌کرد

_ قول می‌دم یادت بیارم که مرخصی بگیری

جوابشو داد و سمت کمد لباس‌هاش رفت تا اون لباس فرم آبی رنگ رو با لباسای خودش عوض کنه
موهاش رو جمع کرد و به کمک کشی که همیشه دور انگشتش بود یا دور موهاش، اون حجم ابریشمی و مشکی رنگ رو بالا بست
وقتی به خونه می‌ر‌سید حتما باید دوش می‌گرفت

.................

_ قول می‌دم یادت بیارم که مرخصی بگیری

ییبو نگاهی به پیام کرد و لبخند زد
- من مردم مگه نه؟
قبل اینکه بتونه جواب بده سرش رو بالا آورد و متوجه نگاه خیره‌ی اعضای تیمش شد
چنگ و یوبین کنار هم نشسته بودن
شوان و زی سرپا ایستاده بودن و بهش خیره بودن
هایکوان و جیلی کنار کاراگاه پنگ بودن و هر سه به ییبو نگاه می‌کردن
ییبو نگاه سوالیش رو بینشون گذروند
جی‌لی با بهت به ییبو اشاره کرد
- اون..الان...لبخند زد؟؟

ییبو با فهمیدن قصد مسخره‌شون چشمی چرخوند و سرشو به دو طرف تکون داد و مشغول جواب دادن پیام جان شد
- واقعا وانگ ییبو لبخند زد؟
- این ممکن نیست..حتما انقدر به مانیتور خیره بودیم که دیگه چشمامون درست کار نمی‌کنه..
- اصلا امکان نداره وانگ ییبو لبخند بزنه
- مگه اونم بلده بخنده؟
جیلی و یوبین همچنان درحال کرم ریختن بودن و بقیه هم به خوبی استقبال می‌کردن
ییبو بی توجه به پرحرفی اعضای تیمش جوابش رو تایپ کرد

Love StoryWo Geschichten leben. Entdecke jetzt