Part 15

237 23 3
                                    

۳هفته از یکی شدنشون میگذشت چانگ زمانی که فهمید جونکوگ به امگا اجازه داده تا مارکش کنه  کلی سر و صدا راه انداخت که جونکوگ قاطعانه جلوی همه  امگاش رو لونای بعدیه پک معرفی کرد
چانگ با تمام قدرتش جلوی آلفای اصیل و رهبر جونکوگ کم میاورد 
دیگه تقریبا همه با بودن تهیونگ تو عمارت جئون ها به عنوان جفت جانکوگ کنار اومده بودن
لیسا بخاطرفشارهای پدرش به خواستگاری بوگوم جواب مثبت داده بود وحالا دو روز دیگه جشن نامزدیش بود
لیسا راز بزرگش رو از همه پنهان کرده بود فقط بهترین دوستش جیسومیدونست که اون از سوجون بارداره!!!
جیسو با دادن گردنبند اجدادیش که ساحره بودن کمک کرده بود تا لیسا رایحه ی توله اش رو مخفی کنه
لیسا باکلی خواهش ازش خواسته بود که با جادوش به سوجون پیام بفرسته که لیسا توله اش رو بارداره
آره لیسا خود خواه بود اولویتش توله ی تو شکمش بود ونمیدونست با این کار چه آتشی به پا میکنه
عمارت شلوغ و شاد بود
فردا روز مهمی برای جئون ها میبود بلاخره اونا داشتن با پک بزرگ خورشید وصلت میکردن هرکسی مشغول به انجام کاری بود
تزئینات ، پخت و پز ، نظافت و کلی تشریفات و تهیونگ تو اتاق خودش تو دنیای پر از محبت آلفاش سپری میکرد
اون روز کل افراد آشنا و فامیل به عمارت اومد بودن تا کمک کن سویی با بد ذاتیش کنار خانوم های فامیل که تو تراس نشسته بودن از امگای برادرش بدی میگفت
و یک نفر بانفرتو حرص به داستان حمایت های جونکوگ از امگاش گوش میداد و تو شعله های حسادت میسوخت در صورتی که مقصر تموم شدن رابطش با جونکوگ خودش بودو اون کسی نبود جز آیو!!
مادر آیو که دستای مشت شده ی دخترش رو دید رو به سوریا که تازه به جمعشون اضافه شده بود گفت: پس امگای جونکوگ کجاست؟ چرا هیچ جای عمارت نمیبینمش؟
همین سوال اون باعث پرسیدن سوالای بیشتری شد یکی از خانمها گفت: شنیدم اون زندانی کردید !
یکی دیگه پرسید : میگن اون تو انباری نگه میدارید و فقط یه وعده غذا بهش میدید
یکی با حالت ترحم گفت:اوندفعه که تا حد مرگ زده بودینش نکنه الانم کتکش زدید که نمیاد
مادر آیو با پوزخند به سوریا نگاه میکرد که صدای چانگ از پشت سرشون توجه همه رو جلب کرد
چانگ : اوه خانمها شما باور میکنید که جئون ها انقدر سنگدل هستن؟
وبعد رو به همسرش ادامه داد
سوریا عزیزم چرا خانمها رو به اتاق جونکوگ و امگاش نمیبری تا خودشون به چشم ببینن
سوریا انگشتهاش رو به کف دستش فشرد اون از ذات خراب همسرش خبر داشت
تظاهر و تظاهر
به سویی گفت تا اون چند نفر رو برای دیدن تهیونگ راهنمایی کنه و اون ۴ زن و آیو به دنبالش رفتن
زنهای فضول و افاده ی

تهیونگ روی تخت دراز کشیده بود که در باز شد
چشماشو باز کرد چشمش به یه زن غریبه خورد ترسید بلند شد
سلام
جوینگ (مادر آیو) :چیه اومدی خونه خاله اینجوری افتادی کار نمیکنی حتی نیومدی پایین برای ادای احترام
تهیونگ چیزی نگفت زن اومد داخل نگاشو دور اتاق گردوند

  قربانی kookvحيث تعيش القصص. اكتشف الآن