Part2

420 25 2
                                    

به یه ساعت نکشید که اهالی پک جنوبی با تفنگ و چماغ و چوپ به پک آنها سرازیر
شدند.سوجون در خانه تنها برادرش نشسته بود و پشیمان از کاری که کرده بود سر بر زانو گذاشته بود.هیچ صدای نمی آمد بچه ها سر فروبرده به زیر منتظر وقوع حوادث بعدی بودند.تنها امگای خانه هر از گاهی نگاهی به پسر امگای نورسیده خود میکرد و از فکری که به سرش می آمد تنش به لرز میفتاد.
در خانه به شدت کوبیده می شد. بالاخره رسیده بودند سوجون نگاه غم زده خود را به روی برادرش انداخت .
نامجون بلند شد برادرش را به طرف پشت بام فرستاد تا فرار کند اگر در باز میشد برادرش را زنده نمیگذاشتند.
مردم عصبانی همچنان بر در میکوبیدند. نامجون به طرف در رفت آن را باز کرد اولین کسی که وارد شد پیرمردی عصبانی چوپ به دست با مشت به سینه نامجون کوبید او را به عقب هل داد وارد حیاط شدند
-برادر نامردت کجاست همین الان تحویلش بده تا خانه ات را به آتش نکشیدم
- سوجون اینجا نیست
پیرمرد اب دهانش را روی زمین ریخت بی توجه به حرف نامجون به طرف در خانه رفت آن را به شدت باز کرد و همزمان صدای جیغ امگا و دختر و پسر کوچکتر نامجون بلند شد و جیمین پسر آلفای نامجون که ۱۹سالش بود
مردانه دستش رو باز کرده تا خواهر ومادرش وبرادرکوچکش را در پناه خود بگیرد.و با خشم به پیرمرد عصبانی نگاه میکرد.
پیرمرد وقتی دید سوجون انجا نیست نگاهی به بیرون کرد با اشاره او دو پسر جوان به داخل اومدند با کفش داخل خانه شدند وارد تک اتاق خانه شدند همه جا را زیر ورو کردند.ولی سوجون را انجا پیدا نکردند کنار پیرمرد ایستادند نامجون هم داخل اومده بود و کنار امگا و بچه هایش ایستاده بود.
-من که گفتم سوجون اینجا نیست
پیرمرد نگاهی به طرف پسر کوچکتر لرزان نامجون ،  که از رایحه اش به امگا بودنش پی برده بود کرد و بیرون رفت
نامجون پشت سرشان بیرون رفت حیاط خانه پر بود از آدم از هر دو پک و آماده درگیری
- نامجون با زبون خوش سوجون رو تحویل ما بده تا خون بیشتری نریخت شده

  قربانی kookvWhere stories live. Discover now