Part 4

310 23 5
                                    

  سلام دوستای گلم  ممنون میشم با ووت دادن ازم حمایت کنید  امیدوارم که خوشتون بیاد❤️🙏

»»»»»»»"»»»»»»»»»"»»»»»»»"

نیم ساعت نگذشته بود که در خانه شان کوبیده شد و خبرشوم را رساندند.
دو روز بود که همچنان به دنبال سوجون در کوه بیابان آواره بودندولی اثری از سوجون نبود.
تمام مردم هر دو پک نگران بودند که دعوای بزرگی بشود و کسی کشته شود.بزرگان پک دور هم نشستند تصمیم گرفتند به خانه نامجون بروند.
نامجون و خانوادش سر در گریبان چشم به در منتظر خبری بودند از سوجون و با هر کوبه در دلشان در سینه میلرزید.

صدای در بلند شد نامجون چشمان نگرانش را به امگاش دوخت و بلند شد تا در باز کند با دستان لرزان در را باز کرد و ریش سفیدان پک را دید انها را به داخل دعوت کردهمه دور هم نشسته بودند که یکی از ریش سفیدان به حرف آمد
- نامجون میخوای چیکار کنی تا سوجون رو پیدا نکنند دست بردار نیستند. اگه سوجون رو هم پیدا کنند و بکشند جوانای پک ساکت نمیشین باید یه فکر اساسی کرد.
-  امگای مادر که سرش را به در چسبانده بود دلش ریخت احساس خوبی نداشت .
نامجون سرش پایین بود داشت فکر میکرد
نمیدانست باید چه تصمیمی بگیرد بالاخره سرش رو بالا گرفت و به حرف اومد
- ارباب لی من نمیتونم سوجون رو تحویل بدم با دست خودم
- بذارخودشون بگیرنش من به همه جوونا میگم لازم نیست کسی دعوا کنه سوجون یه کاری کرده باید تقاص پس بده
-اونوقت نمیگی مردم پشت سرت چی میگن؟
-چی میگن؟
-میگم برادرشو کشتن ککشم نگزید
-شما میگی من چیکار کنم؟
همه ساکت شدن سکوت عجیبی بود تا اینکه یه نفر از حاضرین سکوت را شکست
-گرو کشی
رنگ صورت نامجون پرید
نفسای امگایش بالا نمیومد شانس آورد  پسر امگایش به در نزدیک نبود تا صداها را بشنود.
صدای نامجون بلند شد
-چی میگین یعنی میگی تنها امگای خانواده ام رو بسپارم دست اون گرگا
-چاره ایی نیست  نامجون خودتم میدونی  که دخترت بتاس و اون طایفه با بتا ها برای ادامه نسل جفت نمیشن  جیمین هم که آلفایه اصیله نمیتونه با آلفای اصیل دیگه جفت بشه پس میمونه پسر امگات این تنها راه نجات سوجون ،خانوادت و آبروی خودت

ساعتی از رفتن آنها میگذشت هیچکس حرفی نمیزد
تهیونگ هنوز از بلایی که قرار بود به سرش بیاید خبر نداشت.
جین گریه میکرد
نامجون با وجود سرمای هوا بیرون نشسته بود سیگار میکشید بغض بزرگی راه گلوش بسته بود  تهیونگش یه طرف بود برادرش یه طرف نمیتوانست تصمیم بگیرد سیگارشو خاموش کرد رفت تو خونه به  پسر معصوم و زیبایش نگاه کرد که با سن کمش رفتار   فوق العاده اش و صورت الهه گونه اش همه رو تحت تاثیر قرار میداد.
تهیونگش چند ماه دیگه  هیجده ساله میشد و مجبور  بود مصیبت به اون بزرگی رو به گردن بکشه
چند روز بعد
بالاخره صبر خانواده  تیانگ تمام شد و به سوی  پک جنوبی حرکت کردن.بزرگان  پک که خبر دار شدن جلو  پک ایستادن و انها رو به ارامش دعوت میکردن.
بزرگ  پک همه رو به خانه اش دعوت کرد و کسی را دنبال  نامجون فرستاد.
همه ساکت نشسته بودن منتظرنامجون  بعد از چند دقیقه پیدایش شد داخل اومد سرش انداخت پایین نشست.بعد از کمی حرف زدن  (چانگ )بزرگ  پک رو به نامجون کرد
-خب فکراتو کردی از این به بعد هر چی پیش بیاد مسئولش تو هستی
و اینقدر درگوش  نامجون خواندند  و تهدید جان پسر آلفایش یعنی جیمین را کرد ند که رضایت داد تنها  امگایش را به عنوان خون بس به خانواده  تیانگ  بدهد.

  قربانی kookvWhere stories live. Discover now