part5

449 35 2
                                    

سلام سلام دوستان قبل از خوندن ستاره رو روشن کن
نکردیم فدای سرت 😂✌️🌹امیدوارم دوستش داشته باشید
ویه موضوع تهیونگ هنوز ۱۸ سالش کامل نشد هنوز گرگ امگاشو ندیده وهیتم نمیشه فعلا
و جونکوگم هر ۳ماه رات میشه😂
«««««»»»»»««««««»»»»»»«

تهیونگ چیزی نگفت نمیتونست پدرش وعموش و تمام مردانی که او را قربانی کردن ببخشد
سرش را بالا گرفت و به همه نگاه کرد چشمانش در چشمان به خون نشسته هوسوک گره خورد سرش را پایین انداخت
وقت رفتن بود برای اخرین بار نگاهی به مادرش کرد ورفت به پک جنوبی که رسیدن امگا و آلفاها جلو پک ایستاده بودن و منتظر ادامه نمایش بودن کسی نبود به آنها بگوید شمایی که اینگونه به تماشای قربانی شدن پسری بی گناه چشم دوخته اید مانند عنکبوتی هستید که طمعه خود را به تور انداخته و از دست و پا زدنش لذت میبرد.
جونکوگ سرش را بین جمعیت به گردش در آورد و چشمش به امگای افتاد که قرار عاشقانه ی باهم داشتند
چشمان امگا به اشک نشسته بود و با تنفر به تهیونگ نگاه میکرد.
جونکوگ هم تنفرش از ته بیشتر شد
به خانه رسیده بودند اهالی خانه داخل شدند و هر کسی پی زندگی خودش رفت ولی برای تهیونگ این اول ماجرا بود
چانگ سه پسر آلفا و دو دختر یکی امگا و دیگری بتا داشت یکی از پسرانش را از دست داده بود و یکی ناخواسته مجبور به ازدواج با پسر امگای برادر قاتل پسرش شد.
لیسا و سویی دو دختر در خانه بودند در حیاط بسته شد هیچکسی حرف نمیزد هوا سرد بود
سوریا مادر جونکوگ در خانه را باز کرد و رفت داخل پشت سر او همه رفتن داخل
تهیونگ گوشه ای از حیاط ایستاده بود
جونکوگ نگاهی به سویی خواهر بتایش کرد و اشاره کرد بیاردش داخل سویی با تنفر به سمت تهیونگ رفت به سمت جلو هلش داد بلاخره آنها برادر جوانشان رو از دست داد بودند و به خود حق میدادند
-اینجا وایسادی که چی میخوای فرار کنی دوباره راه بیفت برو داخل
تهیوینگ بی هیچ حرفی کفشش را در آورد رفت داخل کسی تعارفش نکرد بشیند همونجا وایساد و مثل محکومی که منتظر رای قاضی سرش را پایین انداخت هر چند رای قبلا صادر شده بود حبس ابد.
چانگ نگاهی به تهیونگ انداخت به یاد پسر ناکامش افتاد
نگاهی به جونکوگ انداخت که نتوانست امگایش را باخوش قدمی وبه میل وعلاقه به خانه بیاورد نه با زور و گریه و اسلحه.
هرچه به اینها فکر میکرد تنفرش نسبت به تهیونگ و خانواده اش بیشتر میشد.
صدایش را بلند کرد و رو به ته گفت
-فکر نکن عموی نامردت جان سالم به در برد تو هم راحت میشی از حالا بدبختی تو شروع میشه هر لحظه رو برات زهر میکنم تا به گوش بابات و عموت برسه صبر کن ببین
دیگه حق نداری پای نحست تو این عمارت بذاری
باید تو انبار گوشه حیاط زندگی کنی جونکوگ هم هر وقت کار داشت میاد همونجا تو اتاق سراغت
صورت تهیونگ از خجالت سرخ شد میدونست منظور چانگ چیه سرش را بالا نیاورد
ولی صدای معترض جونکوگ رو شنید.
-من با این امگای شوم کاری ندارم حتی مارکم نمیکنمش اون لیاقت جفت من بودن رو نداره اینقدر تو اون انبار بمونه که گیسش مثل دندوناش سفید بشه
همه ی این حرفا رو از روی حرص زده بود وگرنه خودش هم میدونست فرقی نمیکنه که مارکش کنه یا نه اون الان امگای جئون بود و همه هم باخبر شده بودن اسمشون روی هم بود

  قربانی kookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora