Part9

251 21 4
                                    

عمارت
کوک وسایلش جمع کرد و به پذیرایی  رفت رو به خانواده که جلوی تی وی مسابقه آلفای برتر میدین گفت
من وامگام چند روز میریم مسافرت وتا مراسم لیسا برمیگردیم و میخوام وقتی برگشتیم همه اونو عضوی از خانواده بدونن
  لیسا و مادرش با غرور ومحبت نگاهش میکردن اما سویی وپدرش با خشم
دوباره تاکید کرد که قبوله
همه با تکون سرشون رضایتشون اعلام کردن جز پدرش که از‌جاش بلند شد وبازوی کوک روگرفت ودم گوشش گفت
تو میدونی که نباید مارکش کنی اون کاری که ازت خواستم الویت ماست تو آلفای اصلی پکی وجانشین من
نمیذارم لونای پکم اون امگای حقیر باشه
کوک با خشم توصورت پدرش غرید
پدر بذار حرمتا حفظ بشه من نمیخوام دلت رو بشکنم من به تصمیمی که برای من گرفتی احترام گذاشتم توام باید تهیونگ رو به عنوان  لونا  قبول کنی چون من میخوام مارکش کنم واگر بعد از اون باهاش مثل یه اسیر رفتار بشه اون موقع با جی کی طرف میشین
چانگ به چشمای پسرش نگاه کرد و از جدی بودنش آب گلوش رو قورت داد اون  یک بار با جی کی آلفای پسرش روبه رو شد بود ومیدونست هر کاری از اون ساید پسرش بر میاد پس دست کوک رو ول کرد 
جونکوک هومی کشید وگفت خوبه و از در عمارت بیرون رفت ولی بازم فریاد پدرش  رو شنید
چانگ_ باشه اونو قبول کن ولی باید به کسی که بارت انتخاب کردم هم جواب مثبت بدی؟!!!!!
کوک با حرص در عمارت رو کوبید وبه سمت اتاق امگاش رفت
توی اتاق امگا وسایل مورد نیازو داروهاش رو برداشت وهم اونطور که آلفا ازش خواسته بود لباسای سفیدش رو پوشید وحتی کمی میکاپم کرد  روی تخت نشست که کسی به در زد
بلند شد واجازه ورود داد
در باز شد وآلفا با قیافه شوکه به امگا نگاه کرد  تهیونگ زیر نگاه خواستنی آلفا گونه هاش قرمز شد 
کوک_ خیلی زیبا شدی آنجل
تهیونگ_ ممنون توام خوشتیپ شدی و واقعا حقیقت رو گفته بود آلفا با تیپ تماما جین و بدن ورزید کاملا میدرخشید
کوک به سمت تخت رفت و ساک تهیونگ برداشت با مکث دستاشو به سمتش دراز کرد امگا با خوشحالی دستشو تو دست کوک گذاشت  وبه سمت ماشین رفتن
جلوی ماشین تهیونگ به عمارت نگاه کرد  چانگ رو پشت پنجره دید که با خشم نگاهشون میکرد سوار شد  و سفرشون استارت خورد
تو ماشین جو ساکت وپر از آرامش بود  کوک به طرف تهیونگ برگشت
کوک_ داشبورد رو باز کن آنجل
تهیونگ با چشمای گرد نگاهش کرد این حرکتش برای کوک خیلی کیوت بود
کوک_ باز قورباغه شدی تو آنجلی  زود باش بازش کن 
تهیونگ داشبورد و باز کرد کلی خوراکی وشکلات با نوشیدنی داخلش بود
کوک لپ امگا رو کشید 
_ همش ماله تو آنجل بخور که مسیر طولانیه
- ممنونم خودتم بخور
ته شکلاتی باز کرد وطرف آلفا گرفت کوک لبش و جلو برد از تو دست امگا  گازش زد لبش خیلی کم دست امگا رو لمس کرد وهمین لمس کوتاه تپش قلب تهیونگ رو بالا برد  تهیونگ مشغول خوردن شد
با دیدن شکلات فندوقی بغض گلوشو فشرد و اشکاش بی اختیار پایین ریخت 
- کوک با شنیدن صدا سمتش برگشت وبا دیدن صورت قرمز از اشک امگا با تعجب  ماشین رو متوقف کرد تو صندلی کامل سمتش برگشت وصورت تهیونگ رو تو دستاش قاب کرد
- کوک_ چرا گریه میکنی آنجل ؟! بهم بگو
- تهیونگ همنطور که گریه میکرد به چشمای آلفا نگاه کرد با صدای خش دار گفت
- یاد مادرم افتادم  اون عاشق شکلات فندوقی بود باصدای آروم تر  گفت دلم برای مادرم تنگ شده
- کوک با ناراحتی اشکای امگا رو پاک کرد و یهو با فکری  به سرش زد میخوای باهاش حرف بزنی ؟
- تهیونگ از خوشحالی زبونش بند اومد بود با سرش تایید کرد
- کوک موبایلش و بهش داد بیا با مادرت حرف بزن
بعد از ماشین پیاده شد
- تهیونگ از هیجان شماره مادرش رو فراموش کرد بود با دستای لرزونش شماره جین رو گرفت قلبش برای شنیدن صدای مادرش فشرده شد
-  چندتا بوق خورد  وبعد صدای مادرش تو گوشش پیچید
جین_ الو بفرمایید
تهیونگ_ نمیتونست حرف بزنه
- جین _ الو صداتون نمیاد چرا حرف نمیزنی؟
- تهیونگ چندتا نفس مقطع کشید و گفت :مامان
از اون طرف صدای نیومد تهیونگ شک کرد به گوشی نگاه کرد تا ببینه تماس برقرار  هستش یا نه!
-  اونطرف جینی بود که بعد از شنیدن صدای پسرش قلبش بکندی میزد احساس کرد نمیتونه نفس بکشه با مکث تهیونگ ترسیده از قطع شدن تماس
فریاد زد تهیونگ پسرم عزیزم میوه ای قلبم نور چشمم
- تهیونگ با شنیدن صدای مادرش و قربون صدقه هاش باصدای بلند شروع کرد به گریه کردن دلش بی نهایت تنگ شده بود اما دلخور وناراحتم بود با صدای لرزونش مادرشو صدا زد
- مامان
جان مامان من
برای صدات بمیرم تهیونگم کجای ؟  چطوری تونستی باهام تماس بگیری
تهیونگ- مامان چرا نیومدین دنبالم چرا ولم کردین چرا منو سپردین به اونا حتی بعدشم دنبالم نیومدین باحرص وبغض حرف میزد قلبش زخمی بود
- جین_ تهیونگم خورشیدم من اومد ده روز تمام اومدم پشت در عمارت جئون ها اما اونا نذاشتن ببینمت شیون کشیدم  خودمو زخمی کردم تا به اجازه بدن تهیونگ من خیلی کارا کردم ولی من یه امگام جین برای آروم کردن بچه اش همه چیز رو توضیح میداد تهیونگم ما بی خیالت نشدیم پدرت و جیمین رفتن دنبال سوجون ولی پیداش نکردن
- تهیونگ_  مامان من خیلی سختی کشیدم چند روز پیش تولدم بود
- جین_ میدونم نور قلبم مگه میشه یادم بره  ثمریه زندگیم
- تهیونگ_ مامان میدونی دوستت دارم میخواستم بدونی حالم خوبه آلفا جونکوگ باهام مهربونه اون بهم اجازه داد باهات تماس بگیرم
- یهو صدای جیمین رو بجای مادرش شنید
- تهیونگ داداشی چطوری؟
- کجای؟
تهیونگ _ جیمین
جانم عزیزم
من م م ن  تهیونگ نمیتونست حرف بزنه
تهیونگ بگو کجای الان؟
تهیونگ _ما داریم میریم ویلای جئون ها
جیمین_ خوبه
- تهیونگ به آلفا نگاه کرد که داشت سوارماشین میشد پس برای اینکه نفهمه با جیمین حرف میزد سریع خداحافظی کرد صدای جین رو میشنید که ازش میخواست تماس رو قطع نکنه کوک سوار ماشین شد روبه تهیونگ گفت : الان بهتری آنجل که بامادرت حرف زدی
- تهیونگ موبایل رو سمتش گرفت سرش رو بالا وپایین کرد
تهیونگ_ ممنونم کوکی
ایندفعه کوک با چشمای گرد نگاهش کرد
- چی صدام کردی ؟!
- تهیونگ ترسید از اینکه نکنه آلفا رو عصبانی کرد 
- چیز بدی گفتم مگه
- نه قشنگ ترین چیزی که شنیدم رو گفتی
- کوکی صدام کردی!؟
- بله آلفا
- نه آلفا دیگه نه از این به بعد کوکی صدام کن
- تهیونگ با خنده گفت :هرچی کوکی بگه
جونکوگ با شیفتگی لپ امگا رو کشید

  قربانی kookvWhere stories live. Discover now