کمی روی تخت کینگ سایز مرد تکون خورد و دستش رو مشت کرد تا با اون هیکلش به آخ و اوخ نیفته، چون محض رضای خدا رئیس داشت همراه با تمام قدرتش با اون دستمال لعنتی دماغ خونینش رو میفشرد تا اثری از خون، باقی نذاره.
وقتی تئو بهش گفت که به اتاقش بیاد، توقع نداشت که مرد اون رو بنشونه و شروع به پاک کردن دماغی که خودش بگا داده بود بکنه!
یعنی الان باید باور میکرد که رئیس « نگرانش شده » و یا صرفاً فقط کمی « عذاب وجدان » داره؟
هرچند تئو مردی نبود که رابطهای با عذاب وجدان داشته باشه، پس شاید در کمال تعجب گزینهی اول میتونست معقولتر باشه؟تک سرفهای زد تا صداش رو صاف بکنه، چینی به دماغی که تئو با جدیت تمام در حال از هم گسستن سلولاش بود داد و نامطمئن لب زد:
« میگم... یکم پول داری قرض بدی؟ »رئیس مکثی کرد و دستی که اون دستمال رو بِینش داشت رو عقب کشید.
نگاه جدیاش رو از پسر نگرفت:
« هنوز یک روز هم نشده که به حسابت زدم! »شت! مثل اینکه کمی توی دردسر افتاده بود چون محض رضای فاک چطور قرار بود بهش بگه که تمام چیزی که تو حسابش بود رو خرج کرده؟
البته اگه دادن همهی اونا به طلبکارای گردن کلفتش خرج کردن محسوب میشد!
هرچند که بخاطر خریتهای گذشتهش حجم عظیمی رو بدهکار بود و همون پول هم نمیتونست کافی باشه.فقط این رو میدونست که اگه هرچی زودتر پولایی که قبلاً کش رفته بود و یا صرفاً « قرض » گرفته بود رو پس نده احتمالاً اون برزیلیای اراذل اوباش، پوست کلهی تقریباً کچلش رو میکَنَن!
کمی این پا و اون پا کرد تا جواب مرد بزرگتر رو بده، طبق عادت پیرسینگ لبش رو گزید اما با احساس مزهی آهن که متعلق به خونش بود صورتش رو جمع کرد، مثل اینکه خونریزی لعنتی دماغ بزرگش قرار نبود بند بیاد!
رئیس اخمی کرد و انگشت بلندش رو زیر چونهی جِی قرار داد تا سرش رو بیشتر به سمت بالا هدایت کنه:
« سرتو بالا نگهدار، خونش هنوز بند نیومده. »
و بعد محکم با دستمال دماغش رو فشار داد.جِی اخم کمرنگی کرد:
« آخ! دماغ بزرگ واقعاً دردسره! »
با دیدن سکوت تئو، با لحنی شوخ ادامه داد:
« اما خب، مزایای زیادی هم داره! »تئودور نگاهش رو برای ثانیهای به نیشخند پسر داد و سعی کرد خونی که در حال سرازیر شدن بود رو پاک کنه، مچ دستش رو روی شقیقه خودش کشید و پرسید:
« مثلِ؟ »
« میتونی روش بشینی! »دیگه با شنیدن چرت و پرتای پسر متعجب نمیشد و فقط میتونست چشمی بچرخونه، مثل اینکه واقعاً داشت عادت میکرد.
زمزمه کرد:
« از من چی میخوای جِی؟ »
« تنها چیزی که ازت میخوام روندنِ صورت لعنتیمه! »لحن و جملهی کثیف جئون باعث شد کمی فکش رو منقبض کنه و از قصد، خیلی ناگهانی دماغش رو محکم فشار بده.
حرکتش باعث شد جِی آخی بگه و احساسات متناقضی درونش به وجود بیاد.
نمیدونست از اون دستمال لعنتی متنفر باشه و یا عاشقش، چون هر چی باشه دستای تئو به اون خوردن و از همه مهمتر، مردی که هیچوقت باهاش همراهی نمیکنه در حال رسیدگی به زخمیه که خودش زده؟
YOU ARE READING
𝗥𝗲𝗱𝗿𝘂𝗺 | 𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩
Fanfiction( کامل شده ) تئودور فرانکو گنگستر برزیلی که به دستور پدرخوانده مارکو ریاستِ منطقهی خاندان فرانکو رو به عهده داره، اما چه اتفاقی قراره بیافته اگه دشمن خونی فرانکوها یعنی خاندان وارلا با استفاده کردن از پسری عیاش و بیبندوبار، یعنی جئون جونگکوک سعی...