Part5
با کلافگی تماسش رو با یونگی قطع کرد. بلافاصله دوباره اسمش رو لمس کرد و منتظر شد تا صدای یونگی توی گوشش بپیچه.
اما فقط صدای مزاحم اپراتور که جواب ندادن یونگی رو بهش خبر میداد توی گوشش میپیچید و پسر کوچیکتر رو کلافه میکرد.
نفسش رو محکم بیرون داد و حرصش رو با کشیدن موهای مشکی حالت دارش خالی کرد. از جاش بلند شد و با برداشتن کت تک مشکی و اسپرتش از اتاق بیرون زد.احتمالاً مریض اضطراری پیش اومده که دیر کرده، وگرنه یونگی کسی نبود که خواستِ دردونه رو رد بکنه.
از پلههای چوبی پایین اومد و با دیدن مادرش که عینک تبیشرو زده بود و طبق معمول کتابهای روانشناسی مطالعه میکرد، لبخند زد.
مادرش مدرک روانپزشکی کودک داشت و همیشه عاشق بچهها بود؛ اما سرنوشت باهاش یار نبود تا بتونه بچهای از خون خودش و مردی که عاشقشه داشته باشه.
سالها درمان و داروهای سخت رو تحمل کرد، اما متوجه شد توانایی بچهدار شدن رو نداره. فکر میکرد خدا اون رو لایق مادر شدن نمیدونه.
تا وقتی که یک شب که با همسرش هوای پیادهروی توی یکی از پارکهای نزدیک خونه به سرشون زده بود، پسری رو دیدن که با پاهای برهنه و تنها با تیشرت سفید رنگی تو اون سرمای زمستون زیر درخت تو خودش جمع و دراز کشیده.
اون لحظه جفتشون نفوذ سرمای نوامبر رو توی تک تک رگهای قلبشون حس کردن. اون پسرک رو که از شدت گشنگی و سرما از حال رفته بود رو به خونشون بردن.
آقای پارک یک هفته با داروهای مختلف سعی کرد سرماخوردگی شدید پسر رو درمان و خانوم پارک با محبتش قلب پسرک درد کشیده داستان رو گرم بکنه.
اونجا بود که سونا پارک متوجه شد بهترین مادر دنیاست؛ فقط باید کمی صبر میکرد تا دردونهاش رو پیدا بکنه.
سونا با حس سنگینی نگاهی سرش رو بلند کرد و با دیدن پسرش که از پلهها پایین میاومد لبخند محبتآمیزی زد و دستش رو سمت سوکجین دراز کرد.
سوکجین با کمال میل سمت مادرش رفت و با گرفتن دستش، بوسه آرومی روش گذاشت.
چشمهای اقیانوسی زن موجهایی از عشق به پسر داشت و سوکجین بابت داشتنشون روز و شب خدا رو شکر میکرد."جایی میخوای بری دردونه؟ خیلی خوشتیپ شدی."
"آره، قرار بود با یونگی بریم دیسکو، اما هنوز نیومده. حدس میزنم براش مریض اومده باشه؛ بهخاطر همین میخوام برم بیمارستان دنبالش."
همینطور که با مادرش صحبت میکرد صدای زنگ در رو شنید و لبخندی زد. بلاخره پسر بزرگتر خودش رو رسونده بود.
اما هنوز چند ثانیه سپری نشده بود، صدای جیغ خدمتکارشون که در رو باز کرده بود، باعث شد هر دو با شوک دست همدیگه رو رها کنن و سمت در برن.
سونا با دیدن چهره کبود و خونی یونگی هین بلندی کشید و دستهاش رو، روی دهانش گذاشت.
سوکجین با شک سمت یونگی که سعی میکرد دردش رو پنهان بکنه و اعضای خونه رو نگران نکنه رفت. هول شده به بدن و صورت دردمندش دست کشید؛ انگار که دنبال نشونهای بود تا بفهمه چه بلایی سر یونگی اومده.
YOU ARE READING
Sirius Namjin Version
Fanfiction𖧧 Name: Sirius pt1 #Sirius -✨ Genre: Romance, medical ⊹ کیم نامجون، فرد درستکار و سرشناسی توی کره که مدیر شرکتی برای واردات و صادرات خودرو هست. نامجون یک شب، پسری رو از مهمانی که دعوت شده بود نجات میده و زندگیش رو عوض میکنه؛ اما نامجون با وجود...