وضعیتی که توی خونه به راه انداخته بودیم، اصلاً دیدنی نبود. شاید هم برای یکی دیگه بود، اما من فقط میخواستم از این موقعیت فرار کنم!
هنوز هم روی مبل چنباته زده بودم و هر چی کائنات توی دنیا وجود داشت رو شکر میگفتم که روی سرن یک کلاه کابوی سفید هست. چون اگه اون نبود من نمیدونستم چه چیزی رو مثل برف بهونه کنم تا سرمو توش ببرم!!
الان که من، تهیونگِ پخش زمین نشده رو نمیدیدم اون هم من رو نمیدید، مگه نه؟
جونگکوک، تو سالهاست از سنین خردسالیت خارج شدی و الان خیر سرت بزرگسالی! پس چرا خودت رو زدی به نفهمی؟
معلومه که داره تو رو میبینه. هم خودت رو، و هم شلوار خیس از اسلیکترو؛ پس بهتره بری بمیری جای اینکه بهونههای عجیب غریب بیاری.
"اوه خب...نه، نه...من منظورم به تو نبود بامبی؛ فقط...شوکهم! آخه تو هیت شدی، چرا؟"
صدای تهیونگی هیونگ یکدفعه خیلی آروم و غمگین شد؛ به آرومی لای انگشتهام رو باز کردم و تصویر راهراهی ازش رو دیدم که چشمهای عسلیش حالا ناراحت بودن.
قبل از اینکه بتونم چیزی در جوابش بگم، خودش نتیجهگیری کرد و ادامه داد:
"یعنی...خب میدونی؟! حق داریا، من نمیتونم چیزی بهت بگما ولی...یه وقت، مارک شدی؟ یعنی خب...تو میت خودت رو انتخاب کردی؟"
اون دیوونهی احمق چی داشت برای خودش همینطوری میبافت؟
حتی میتونم برق اشک رو توی چشم هاش ببینم و این برای من عجیب نیست.
چون میدونم که تا چه حد بحث "جفت"، برای آلفای بادومزمینی، مقدس و مهمه.
حالا فکر میکنه که من، خواهرزادهی صمیمیترین دوستش و پسری که از بدو تولد میشناسه و تا به حال، دوست پسر که سهله، حتی وقت نداشته به بار و پارتیهایی که هر جوونی میره، بره؛ برای خودش میت و مارک داره؟ احمقی چیزیه؟اما هر کسی هم که بود، همین فکر رو میکرد.
وگرنه یک امگا چطور میتونی همینطوری بدون اینکه مارک و میتی داشته باشه، اسلیک ازش شُره کنه و بره توی نیمچه هیت؟ لعنت به هر چی پِریهیته، من از هیت اصلاً متنفرم شدم الههی ماه!
من کلی فانتزی براش داشتم، اما الان هم از هیت میترسم، هم جفتم هیونگ عزیز ببریمه!
این یک امتحان الهیه، من کاملاً مطمئنم."نه!"
فقط تونستم همین کلمه رو با نهایت وولوم صدا، جیغ بزنم تا تهیونگ بیشتر از این به اراجیف داخل ذهنش پر و بال نده.
سایهی تارش رو دیدم که روی زانو به کاناپه نزدیک شد و پایین پام نشست. سرش رو کج کرد و به آرومی گفت: "راست میگی، مارکی روی گردنت نیست. پس چطور آخه...؟"
"دارو خوردم."
حتی خودم هم صدای خودم رو نشنیدم، اما مثل اینکه اون شنید چون بلافاصله اخمهاش به شدت توی هم رفت؛ و بعد این صدای غرش عصبانیش بود که توی گوشهام پیچید: "دارو خوردی؟ چه کوفتی داری می گی جونگکوک! یعنی چی که دارو خوردی، برای چی خوردی! چه نیازی داشت که داروی غیر قانونی بخوری وقتی فقط کافی بود صبر کنی تا جفت لعنتیت پیدا بشه و باهاش سکس کنی!"
YOU ARE READING
Fluffer Nutter
Werewolfخلاصه: جئون جونگکوک، امگای بالرین، زمانی که یکقدم با موفقیت فاصله داشت توسط خیانت نزدیکترین دوستش شکست بزرگی میخوره و تصمیم میگیره تابستون امسال رو پیش داییش در جامائیکا بگذرونه؛ اما همه چیز وقتی که دوست دایی جیمینش، آقای ببریِ بچگیهاش رو برا...