میرا بعد از سپردن بچه هاش به یکی از اشنایی هایی که در سئول داشت، دوباره به بیمارستان برگشت.
از نظر او غیر اخلاقی بود که مرد بیمار رو در بیمارستان تنها میذاشت و خودش به ججو، جایی که زندگی میکرد برمیگشت.
با ناله های ریزی سرشو به سمت جونگکوک برگردوند.
_اقا حالتون خوبه؟با جمع شدن چشم های جونگکوک، به سرعت از جایش بلند شد و با گام های بلند به سمت مرد قدم برداشت.
_درد دارین؟ پرستار رو صدا بزنم تا بهتون سر بزنه؟_آب.
با درخواست مرد کمی مکث کرد. میتونست به مرد اب بده؟ مشکلی که پیش نمیومد؟
با نوک انگشتاش موهای صافشو به سمت بالا هدایت کرد و دستی به چشم های قرمز شدش کشید.
بیست و چهار ساعت نخوابیدن تاثیر خودش رو گذاشته بود.
_صبر کنید پرستار رو صدا بزنم. من نمیدونم که میتونم بهتون مقداری اب بدم یا نه.با سرعت از اتاق خارج شد و با دیدن اولین پرستار، بیدار شدن جونگکوک رو اطلاع داد.
با اومدن پرستار و دکتر مورد نظر خیال میرا کمی از حال مرد راحت شده بود.
_اگه دفعات بعد شوکی بهتون وارد بشه دچار سکته قلبی خواهید شد، پس حواستون رو کاملا جمع کنید.دکتر دستاشو توی جیبش قرار داد و نفس عمیقی کشید.
_از هر گونه استرس و موقعیتی که موجب ناراحتی یا عصبانیتتون میشه دوری کنید.میرا همانطور که به حرف های دکتر گوش میداد، سری تکون داد و هراز گاهی به مرد دراز کشیده روی تخت بیارستان نگاه میکرد.
_فعلا خوب استراحت کنید.با خروج دکتر از اتاق، جونگکوک نفس دردمندشو بیرون فرستاد و نگاهشو به زن لاغر اندام درون اتاق داد.
_تو کی هستی؟میرا طوری که انگار معلمش درحال پرسیدن سوال درسی باشه ، با استرس انگشتای دستشو توی هم گره زد و اون هارو تاب داد.
_من اسمم میراست. من به همراه دو دخترم به پارک اومده بودیم که یونجی، دختر بزرگم متوجه حال بد تو شد و من رو صدا زد. اینطوری شد که من تورو به بیمارستان اوردم.جونگکوک سکوت کرد و با دقت به حرف های میرا گوش سپرد. پس این زن فرشته نجاتش بود.
_ازت ممنونم.میرا انتظار تشکر از مرد رو نداشت. وقتی مرد به هوش اومده بود و با صدای سردش میرا رو مورد خطاب قرار داد، میرا اورا مردی مغرور تصور کرد. اما انگار اشتباه میکرده.
_دکتر گفت که امشب رو باید اینجا بمونی.جونگکوک به ارومی سری تکون داد و چشماشو بست. روزه سختی رو پشت سر گذاشته بود. اونقدری خسته بود که با بستن چشم هایش توانایی مبارزه با عالم خواب رو نداشته باشه.
YOU ARE READING
֗ 𝖣𝖠𝖱𝖪 𝖢𝖧𝖮𝖢𝖮𝖫𝖠𝖳𝖤֗︙𝖪𝖮𝖮𝖪𝖵
Fanfiction▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک؟ تاحالا ندیده بودمش. جونگکوک با نگاهی کوتاه به یونجون نگاهشو به سمت تهیونگ تغییر داد و بلافاصله گفت...