𝕻𝖆𝖗𝖙 23

653 110 391
                                    

در افسانه‌های ژاپنی آمده است که الهه‌ی آب عاشق الهه‌ی آتش میشود؛ لیکن آنها‌ از قدیم‌ الایام دشمن هم شناخته میشدند...

آب، آتش را نابود می‌کرد و آتش، آب را...

با این وجود آنها به هم دل بستند و عاشق شدند؛ حتی با وجود نابودیشان!

و حالا امپراطور؛ با وجود آگاهی از ذره ذره نابود شدندش، تنها به چشمان آبی رنگ امگا می‌نگریست...برای او امگا آب بود!

عامل آرام شدنش، عاشق شدنش و در اخر به نابودی کشاندنش...

"بهم بگید...اُ_امگای من"

باور نمیکند امگا لب به اعتراف باز نمود...آیا او دوستش دارد؟! میدانست سخنان امگاهای در حال هیت، از امگاهای مست نیز بیهوده‌تر است. میدانست امگا تمام حرف‌هایش را فراموش میکند و یا آن‌ها را در حالت عادی تکذیب میکند. این تحفه‌ای بود که طبیعت در دل آنها نهاده است؛ که برای جذب آلفا‌ی خود، دلفریبنده‌ترین حرف‌های را بزند...

با وجود دانستنش، باز هم لحن او آنقدر دل‌نشین بود که گرد اشک بر چشمان آلفا نهاد. با شنیدن اعتراف امگا، زود‌تر به ارگاسم رسید و حالا هر دو؛ هم آلفا و هم امگا با هم به کام رسیدند. امگا داخل خود مایع گرمی را حس کرد و لبخند زد...

جونگکوک به شدت نفس نفس میزد. تا به حال اینچنین به اوج نرسیده بود؛ حس بی پرده عضوش داخل ورودی امگا...حس بی‌نظیری است

این حس به قدری شدت داشت که هنوز هم جهش کام را از عضوش حس میکرد. به امگا نگاه نمود؛ با صورتی به شدت دعوت کننده به او خیره گشته بود. لب‌های نیمه بازش، هوس بوسیدن را باز هم در دل جونگکوک روشن کرد.

امپراطور پیشانی‌اش را بر روی پیشانی امگا گذاشت و بوسه‌ی سبکی بر بینی پسرک کاشت. عضوش داخل ورودی امگا نات شده بود؛ تا حتی یک قطره از کامش هم بیرون نریزد...

جونگکوک با بی‌رمقی لب باز کرد:

"حرفها‌یی که زدی...عواقب داره! باید بهشون، عمل کنی"

نات آلفای خالص نزدیک به ۱۵ دقیقه طول میکشید. جونگکوک آرام سرش را روی قفسه‌ی سینه‌ی امگا گذاشت. موهای سفید رنگ امگا دور تا دورش ریخته بود، مانند بید‌های مجنون شده در فصل بهار...و هر دوی آنها چشمانشان را بستند...

آلفا با آرامش آمیخته در رایحه‌ی امگا و امگا برای خوابی دلچسب پس از رابطه...

_________________

هوسوک و افرادی که با او بودند، سر‌انجام به رود‌خانه‌ی هان رسیدند. نامجون به وضوح کاروان مخصوص ولیعهد جینگ را دید و اخم‌هایش را در هم کرد. به صورت امگا که با لبخند به رود هان می‌نگریست خیره گشت و از این بابت لبخند بر لبش آمد...

𝐏𝐑𝐈𝐍𝐂𝐄 𝐎𝐅 𝐏𝐔𝐇𝐀𝐍𝐆Where stories live. Discover now