hate or ❤️

75 7 0
                                    


*ساعت ۴ صبح 18 ام اکتبر:

دو پسر چند دقیقه ای میشد که داخل خودرو  بدون صحبت خاصی در مسیر برگشت به جاده رو به روشون چشم دوخته بودند....

_ فاا**ک..... این دیگه چه کوفتی بود؟

خودرو به تلپ تلپ افتاد و بعد هم دود از کاپوتش خارج شد .... تهیونگ مشت محکمی با عصبانیت به فرمان ماشین زد:

_ لعنتی.... فکر کنم جوش آورده.... بنزینش هم تموم شده....
_ هوفف.... همینو کم داشتیم
_ یه پمپ بنزین ۲۰۰ متر جلوتر هست به نظرت میتونیم خودمونو به اونجا برسونیم؟ باید ماشینو هل بدیم...
_ آره بابا مشکلی نیست که .... تو که یه بوکسور تنومندی و منم که قوی تر از تو حتما میتونیم ؛ مرد حسابی شوخیت گرفته؟؟ چجوری ماشین به این گندگی رو ۲۰۰ متر هل بدیم آخه؟

جونگکوک با حرص اینو گفت و بعد هم با دست به پیشونی خودش ضربه زد.‌..

_پیاده شو انقدر غر زدن .... ناسلامتی دوتا ورزشکاریم .... ببینم تو چرا انقدر فوفولی؟؟! :)) .... ناراحتی زنگ بزن بگو... با همون هواپیمای شخصیت بیان ببرنت....

(اینم ماشینی بود که باید هل میدادن!

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.


(اینم ماشینی بود که باید هل میدادن!... 😄)

با عصبانیت از خودرو پیاده شد و دو دستش رو تکیه گاه ماشین کرد و شروع کرد به فشار آوردن به ماشین غول پیکر....

_ تو ....واقعا‌....دیوونه ای تهیونگ...

جونگکوک زیر لب غری زد و اونم از ماشین پیاده شد تا به تهیونگ کمک کنه.....

_ میدونستی اگه به خاطر یه هفت تیر بازی منو تا اینجا نمی‌ کشوندی الان داشتم تو خونه جدیدم موزیک مورد علاقه مو گوش میدادم؟؟
_ میدونستی میتونی کمتر غر بزنی؟! عوض تشکرته؟ بد شد یاد گرفتی حداقل الان چجوری یه هفت تیر دستت بگیری؟ بعدم من گفتم که نمیخوایی برگرد خودت بهم میچسبی!!
_ آیشش.... تو.... واقعا که.... هیچ وقت کم نمیاری....
_ معلومه ....چون من کیم تهیونگ بزرگم....
_ بسه بابا بسه .... اعتماد به سقفت زخمی ام کرد....

و بعد با صورت گرفته رو به تهیونگ لبخندی از بابت شوخ طبعی اش زد و متقابلا موجب شکل گرفتن لبخند روی چهره پسر بزرگتر شد ....
درسته که اون دو همیشه توی خیلی از زمینه ها باهم اختلاف نظر و سلیقه داشتن... اما حالا بعد از  اون همه ماجرایی که باهم پشت سر گذاشته بودن حاضر نبودن حتی یه لحظه هم همدیگه رو توی شرایط سخت تنها بذارن .... ناسلامتی پیمان دوستی بسته بودن... اونم نه یه دوستی ساده... بلکه یه دوستی پر ماجرا.... پس طبیعی بود که اینجور دوست ها تا سر حد مرگ هم کنار هم بمونن مگر اینکه روزی سرنوشت به جبر بخواد بین اونها فاصله بندازه....

 On the green road    🔳  (VKook)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum