part 20

137 7 11
                                    

V pov:
با کابوس وحشت نامی از خواب پریدم کاپبوس دیده بودم که کوک توی کما فاک این چی بود
نام : تهیونگ به هوش اومدی ؟ خوبی ؟
ته : هوم آره راستی کوک کجاست ؟
نام : مگه شوگا بهت نگفته ؟
ته : چی نگفته
نام : تهیونگ کوک توی کما مگه شوگا بهت نگفت
ته : یعنی ....کا...بوس نبود الان کجاست باید ببینمش
حس میکنم نفسم بالا نمیاد یعنی خرگوشکم واقعا تو کما ؟
نه نمیتونه نمیتونه منو تنها بزاره
بهم قول داده بود
نام : تهیونگ ندو بیا دنبالم خواهش میکنم
ته : کجاست
نام : بیا
دنبالش رفتم و چند لحظه بعد دم اتاقی ایستاد
نام : اینجا
درو باز کردم و داخل رفتن
واقعا اونجاست اونی که اونجاست خرگوش منه
ته : ک...وک عزیزم همه کسم
یعنی چی ؟ چرا ؟
ته : کوکی جونگکوکی عزیزم ؟ پاشو عزیزم خواهش میکنم همه کسم التماست میکنم پاشو
تا دم تختش رفتم که سست شدن پاهام رو حس کردم روی زانو افتادم
ته : کوکی خواهش میکنم
نام : تهیونگ بسه پاشو  گریه نکن
نفهمیدم کی اشکام سرازیر شد
ته : نامجون برو بیرون
نام : اما ...
ته :گمشو بیرون
ته : کوکی قهر کردی ؟ هیونگ ناراحتت کرده ؟
من غلط کردم پاشو فقط باشه ؟
کوکی
Ravi pov :
سرش رو به آرومی سمت دست کوک که توی سرم بود برد و آروم بوسید
سرش رو کنار دست کوک گذاشت دستش رو به آرومی گرفت و با انگشت شصت نوازش کرد
ته : همش تقصیر منه ....
ثانیه ای نگذشت که در باز شد و دختر خاله ی تهیونگ وارد شد : اوپا شنیدم حالت بده چی شده ؟
ته : گمشو بیرون حوصله تو یکی رو ندارم
در برای بار دوم باز شد و اینبار یونگی به همراه لیسا داخل اومدن
لیسا : ت...هیون...گ
ته با خشونت سمت لیست برگشت : چیههه
لیسا : تقصیر اونم دختر خاله ی عوضیت باعث شده جونگکوک اینجوری بشه
ته: چی ...
یونگی : لیسا خفه شو تهیونگ بیا بریم بیرون توام بیا
ته : وونیونگ توی هرزه چه گوهی خوردی ؟
وون : ا..وپا من نمیخواس....
ته : گمشو بیرون هرزه
از موهاش گرفت و سمت در کشید
لیسا و یونگی واقعا نمیدونستم چه کاری انجام بدن ناوار دنبال ته رفتن و از بیمارستان خارج شدن داخل حیاط بیمارستان ایستادن و
ته : یا همین الان همه چی رو میگین یا میکشمتون
یونگ: بزار من بگم

(فلش بک )
Lisa pov:

رفتم خونه و با رزی صحبت کردم کل مدت داشت اشک می‌ریخت بعد از راضی کردنش که کوک خوب میشه
به یونگی زنگ زدم
یونگ: بلع ؟
لیسا : بیا اینجا
تلفن رو قطع کردم و دقایقی بعد زنگ به صدا  در اومد و یونگی داخل اومد
یونگی : چیزی پیدا کردی ؟
لیسا : نه ولی با جین حرف زدم گفت که دیروز باهم رفتن شهربازی بخاطر اینکه مامان تهیونگ میخواد به زور کاری کنه با دختر خالش ازدواج کنه و کلی هم حرف بار کوک کردن و از یه نظر هم دختر خاله ته روش کراش داره
یونگ : واستا ببینم منظورت وونیونگه ؟
لیسا : آره تو از کجا میدونی
یونگی : تو کل دانشگاه دنبال ته بود
+_ لیسا شی راجب قضیه ای که گفتید تحقیق کردیم آدما برای جانگ وو یونگ کار میکنن
لیسا : عجب اوکی
گوشیم و در آوردم :
سلام میتونید شماره جانگ وو یونگ رو برام بفرستید ؟
......
مرسی خدانگهدار

لیسا : خب داره جالب میشه
روی شماره ای که برام فرستاده شده بود کلیک کردم و صدای دختر جیغ جیغویی اومد
وون: بلههههه
لیسا : سلام جانگ وو یونگ ؟
وون : بله شما ؟
لیسا : لیسا هستم از طرف کسم تهیونگ تماس میگیرم ایشون حالشون خیلی خوب نیست میتونید بیای بیمارستان .‌‌‌‌....
وو: چی شدن الان میام
لیسا :  بیاید خدانگهدار 

لیسا : خب خب خب
یونگی : لیسا الان ته میکشش
لیسا : من خودم قبلش میکشمش بچ
______
پایان فلش بک

خب سلام ببخشید دیر میزارم
ولی زندگیم شبیه فیلم هندی شده برای همین وقت نمیکنم ولی قول میدم زود تر بزارم پس فعلااااا

little rabbit Where stories live. Discover now