part 13

187 16 9
                                    

فردا ساعت ۹
Taehyung pov;
ساعت هشت از خواب بیدار شدم و خب مادرم بهم زنگ زد و بهم گفته بود امروز با خالم و دختر خالم میان خونمون برای همین به بچه ها زنگ زدم و سفر رو فعلا کنسل کردم
نمی‌دونم چطوری به کوک بگم
بعد از حدودا یک ساعت کوک بیدار شد
کوک : مگه نمی‌خواستیم بریم سفر ؟
ته : راستش کوک مامانم زنگ زد گفت ام یعنی امروز میخواد بیاد اینجا و من نتونستم بگم نه ببخشید
کوک : نه عیب ندارن هسونگ خودت رو اذیت نکن
ته : مرسی کوکی
خب حالا باید یچیزی بهت بگم میدونی خانواده من ممکنه یکمی باهات در واقع یعنی
کوک : هیونگ منظورت اینه که یخواطر اینکه هایبریدم ممکنه ازم بدشمن بیاد ؟
ته آروم سر تکون داد
کوک : عیب نداره به هر حال طبیعیه
ته ؛ معذرت می‌خوام
کوک: نه هیونگ تو چرا معذرت میخوای من به هر دارم تو خونت زندگی میکنم
ته سری تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت
ته : و کوکی بنظر بهتره اولش تو اتاقت باشی تا من بهشون بگم باشه ؟
کوک ؛ اوهوم
ته : مرسی و بیا صبحونت رو بخور
کوک ؛ مرسی
بعد از خوردن صبحانه و دوش گرفتن و لباس پوشیدن ساعت حدودا یازده و نیم بود
ته : کوکییییییی اومدن
کوک : پس من رفتم اتاق
ته : باشه
و به سمت در حرکت کرد در رو باز کرد و
(+ این برای مادر ته
-این برای خالش
&دختر خالشه دیگه اسم نمی‌نویسم )
+ سلام ته
ته : خوش اومدید
& اوپااااااا سلام
ته : سلام وونیونگ
- خوبی ته
ته : بله خاله ممنون
+ خب ته میدونی که برای چی اومدیم می‌خوام رک باشم بنظر الان دیگه وقت خوبیه که با وونیونگ نامزد کنید
ته : مامان متاسفم ولی اول باید یکی رو بهت نشون بدم
بعد به سمت اتاق کوک رفت
ته : کوکی میای
کوک : آره
به همراه کوکی بازگشت
+ این کیه ؟
ته : دوست پسرم
کوک با چشم های حیرت زده خیره به تهیونگ بود
+ واستا ببینم تو بخاطر یک حیوون میخوای دختر حالت رو رد کنی ؟
ته : مامان اسمش جونگکوک درست صحبت کن
+ جرعت داری دوباره همچین حرفی بزن کیم تهیونگ همینی که گفتم هفته ی بعد با دختر حالت ازدواج می‌کنی
ته : مامان همین الان از خونم گمشو بیرون دست خواهرت و دخترش هم بگیر ببر
& تو حیوون چطوری ته رو گول زدی ها خدمات میدی ؟یا همچین چیزی ها از حیوون کمتری .
کوک که اشک در چشماش جمع شده بود با این حرف همه ی اشکاش به صورتش راه پیدا کرد
ته : کوکی عزیزم گریه نکن هیشش
و آروم کوک رو بغل کرد-نکنه لالی ؟
ته : خاله لطفاً ساکت شید و برید
_ تا این هرزه جوابم رو نده جایی نمیرم
کوک : بسه تهیونگ کن لال نیستم فقط ولم کنید
و گریش شدید تر شد و ته در تلاش بود با نوازش کردن کمرش حالش رو بهتر کنه
و بلاخره مادر ته در خونه رو باز کرد و به همراه خواهر و خواهر زاده اش بیرون رفتن

سلاممممم
بعد از یه مدت طولانییییی
ببخشید برای تاخیر
خب میخواستم بگم داستانم کاملا از گوشیم پاک شده برای همین بجای پارت قبل که پاک کردم این رو بخوانید چون داستان رو عوض کردم تقریبا 💖

بچه میخواستم بپرسم حدودا سنتون چقدره ؟

little rabbit Where stories live. Discover now