Part 10

209 27 4
                                    

این پارت رو به افتخار اولین ووتی که گرفتم گذاشتممم
مرسیییییییی 💓
Jungkook pov:
ساعت  هشت  بود دوش گرفتم و لباس پوشیدم در اتاقم زده شد
ته : میشه بیام ؟
کوک : ام البته
و در رو باز کردم
ته : وایییییی چقدر خوشگل شدی بریم بیرونننن ؟
کوک : کجا
ته : پاساژژژژ
کوک : منم میشه بیام
ته : البتهههه
کوک : ته ته ؟
ته : ها
کوک : چرا آنقدر خوشحالی ؟
ته : سوپرایزه ؟
کوک : چیه بگووووو دیگه
ته. : شب می‌خوایم بریم کلاببببب
کوک. : اومممم خوشبحالتون
ته :  واستا ببینم بریممممم تو ام قراره بیای
کوک : واقعا
ته : اهوم
کوک : اخججججون
Taehyng pov:
ته : حاضر شو بریم
جونگکوک رفت و منم لباسام رو پوشیدم
ته :  آماده ای
کوک : آره بریم
ته : صبر کن
و به جین زنگ زدم
ته : ما حاضریم
جین : اوکی ساعت ۹ میبینمت
ته : کوکی جین گفت ساعت نه اونجا پاشیم الآنم ساعت هشت و نیمه دیگه وقت نداریم بریم پاساژ
کوک : عیب نداره  بریم ؟
ته : اهوم
رفتیم و سوار ماشین شدیم
ته : کوکی فقط یکم مراقب باش باشه اونجا الان همه مستن باشه ؟
کوک : چشم
ته : و ازم دور نشو
کوک : چشم
ته : خوب رسیدیم
پیاده شدیم و سمت بار رفتیم
جین : وایستا
و سمتم دوید و پشتشم نامجون یونگی و جیمین و هوسوک بودن و البته که جیسو و جنی
جیسو : یا تهیونگ بگم لیسا و رزی ام بیان ؟
ته: به من چه ؟
جیسو : آخه.... هیچی الان میگم
و تلفنش رو در آورد
بوق بوق بوق
لیسا : بله جیسو
جیسو : میای بار ؟
لیسا :  اره کجا ؟
جیسو : ( اسم بار )
لیسا : اوکی رزیرم میارم
جیسو : آره میخواستم بهش بگم
لیسا : اوکی
قطع کرد و
جیسو : بریم داخل
تهیونگ : بریم
داخل رفتیم صدای آهنگ بلندی می‌آمد و نور های رنگی سالن را پر کرده بود و در طبقه بالا اتاق های خصوصی بود که برای ...... استفاده میشد
ته: اوکی کوکی چی برات بگیرم
کوکی : اومممم نمیدونمممم من تا حالا مشروب نخوردم
جیمین : اخییییی چقدر کیوتی خودم برات میگیرم تهیونگ من براش یچیزی میگیرم که سبک باشه
تهیونگ : اوکی
نامجون : تهیونگ جین دوباره مسته میرم باهاش برقصم
جیسو : تهیونگگگ کوکییی
کوکی : بله نونا
جیسو : دوست پسر پیدا کردممممم
کوکی : خیلی خوبه برو خوش بگذرون
جیسو : بای بای
لیسا : منو رزی میریم برقصیم
ته : باش
هوپی : تهیونگ باید یچیزی بهت بگیم
و رو به جنی کرد
جنی : خودم میگم
من و هوپی قرار میزاریم
ته : wtf
کوک : خیلی خوبه هیونگ نونا خیلی برات خوشحالم
جنی : مرسی عزیزم پس ماهم بریم برقصیم
جیمین : اوکی کوکی این برای تو
و روی پای یونگی نشست
یونگی : جیمین تنت میخاره ؟
جیمین : فکر.... کنم
ته : خجالت بکشید گمشید بالا از این گروه خوری ها بکنید
یونگی جیمین رو بلند کرد و به سمت اتاق بالا برد
ته : جونگکوک همینجا بشین من برم دستشویی
کوک : باشه
Jungkook pov:
نشستم و یکم از نوشیدنی ای که جیمین گرفته بود خوردم
_:یا شبی چند ؟
کوک : ممن صاحب دارم
_: حالا تا صاحبت بیاد
و دستم رو گرفت
کوک : نه لطفاً ولم کن
مرد دستم را محکم تر گرفت و به سمت بالا برد
در اتاقی را باز کرد
_: برو تو
کوک : ولی..... تهیونگ کمک
به داخل اتاق هلم داد و  لباسش رو در آورد به سمت تخت پرتم کرد و  روم خیمه زد
کوک : لطفاً....
_: خفه شو
زیپ شلوارم رو باز کرد و ....
Taehyng pov:
کوکی کوکی کجایییییی کوکی همجا اسم کوکی رو داد میزدم رفتم طبقه بالا و اولین در رو باز کردم اووون  جونگکوکی من بود
ته: کوکییی
کوک : کمک ت......
به مرد نگاه کردم مردی حدودا پنجاه ساله خیلی چاق بود و عرق از سر و صورتش می‌ریخت کاملا معلوم بود مسته
به سمتش هجوم بردم و اولین مشتم رو روی صورتش نشوندم
ته : ک..و..کی  خوبی عزیزم ؟
کوک : ته ته درد دارم و به دلش اشاره کرد درسته اون مرد بهش تجا....وز کرده بود
به سمت مرد هجون بردم و هرچقدر که می‌تونستم زدمش به بادیگارد ها زنگ زدم کوکی رو بلند کردم و به سمت ماشین رفتم و لیسا رو دیدم که کنار رزی ایستادن و حرف میزنن
لیسا : تهیونگ چی شده
ته : هیچی
لیسا : تهیونگ همین الان بگو چه اتفاق فا...کی ای افتاده ؟
تهیونگ : اون مرده بهش ت...جاوز کرده
لیسا : چی
و لیوان از دستش افتاد
درست برعکس بقیه دخترا لیسا همیشه شلوار میپوشید و لباس های دخترونه یا دامن نمیپوشید  هیچوقت آرایش نمی‌کرد یا موهای کوتاه و ساده ای داشت
لیسا : مرده کجاست
ته : اونجا و به ماشین بادیگارد ها  اشاره کرد
لیسا موبایلش رو در آورد
لیسا : وسایل رو آماده کن
و قطع کرد
لیسا : تهیونگ بیا بریم خونه من رزی بریم
ته : چ... باشه
به سمت خونه لیسا رفتیم
لیسا در رو باز کرد و به همراه رزی داخل رفتیم
رزی : تهیونگ جونگکوک رو بده به من من حواسم بهش هست
ته : نمی‌خواد خودم هستم
لیسا : تهیونگ حرفشو گوش کن
میدونستم لیسا آدم خوبیه پس بهش گوش دادن
آروم جونگکوک‌‌ رو که خواب بود دست بادیگارد دادم و به دنبال لیسا رفتم
لیسا  :  بیارینش
_: چشم
مرد رو دیدم چشم هاشو بسته بودن و دستمالی داخل دهانش گذاشته بودن
لیسا در اتاقی را باز کرد
لیسا : بزاریدش داخل
دقیقا دلیلی که به لیسا اعتماد دارم رزیه درسته که لیسا خشن و سرده ولی به هر حال اون خودش داره از یه هایبرید نگهداری می‌کنه و خوب راجب به این موضوع می‌دونه
مرد را به داخل هل داد و در رو بست به سمت مرد رفت و با خشونت پارچه را از دهانش خارج کرد و چشم هایش را باز کرد
_: ولم کنید چی میخواید

ووت و کامنت لطفاً 💓

little rabbit Where stories live. Discover now