بعد نوستن ، کاغذهاشون رو تا کردن و توی ظرف گذاشتن
جین الکل رو برداشت که روی کاغد ها بریزه تا بهتر بسوزن ولی با گرفته شدن دستش گیج به صاحب دست خیره شد
نامجون: نسوزون
جین : چرا
آب دهنش رو قورت داد و فندک و الکل رو از دست جین گرفت 
دلش می‌خواست همه چیز رو با صدای بلند و محکم به بقیه بگه
بگه چه طور عاشق برادرش شده بگه چه طور اونو به چشم عشق و معشوقش میبینه
ولی شهامت گفتنش رو نداشت چون می‌ترسید
می‌ترسید از ترد شد و انگ خائن و منحرف خوردن
می‌ترسید از چیز های وحشتناکی که تو سرش بود
ولی دوست داشت فقط یک درصد به اون نیمه پر لیوان فک کنه و تکیه کنه
به یکم درک شدن از طرف دوستاش و برادراش خیلی احتیاج داشت
برای گفتن حرف های دلش که تو سینش که انباشته شده و راه تنفسی رو گرفته
نامجون: نوشته هارو بخونیم
کوک : چی!!!!
نامجون: بخونیم ، بخونیم تا یکم از اون باری که داریم به دوش میکشیم کم کنیم 
کسی چیزی نمی گفت و تو فکر بودن
نامجون : تو برگه ها اسم ننوشتیم پس به صورت ناشناس می خونیم
چهره های گرقته و تو فکر اعضا خبر از شاید کمی رضایت رو میداد
انگار داشتن تمام جوانب کارشون رو می‌سنجیدن
بعد دقایقی نچندان کوتاه بالاخره با کلی تردید و ترس رضایت دادن
جیهوپ: قبل خوندنش ، بیاین همین جا قول بدیم چیزای که می‌شنویم رو همینجا میزاریم و دفنش میکنیم
اعضا : قبوله
نامجون : کوک میخونیشون؟
سرش رو تکون داد با تردید یکی از برگه هارو برداشت و شروع کرد به خوندن
کوک : تو بدترین عذاب در عین حال شیرین ترین اتفاق زندگیم بودی ، بعضی وقتا میگم کاش بتونم این درد رو تمومش کنم و فراموشت کنم ولی بعدش میگم اگه فراموشت کنم چه طور زندگی کنم چه طور ؟! .... عاشقت شدن برای من زیادی سنگین بود وقتی میبینمت دلم میخواد فریاد بزنم که چه قدر عاشقتم که چه قدر دوست دارم و تو صورتت بگم که عاشقتم ج....جیمین
متعجب سرشو رو بلند که چیزای که خونده بود براش شوکه کننده بود
جزء یونگی همشون خیره به برگ توی دستای کوک بودن
چشماش رو کوتاه بست و نفس لرزونش رو بیرون فرستاد بالاخره تموم شد لبخند محوی زد و سمت کوک برگشت
یونگی : تموم شد ؟‌
با تایید کوک ، بدون توجه به بقیه که شوکه بودن لب زد
یونگی: بعدی رو بخون
با دستای لرزون کاغذ بعدی رو برداشت
کوک : دوست دادم دوست دارم دوست دارم چشم ستاریه من ، بیشتر از هر چیزی دوست دارم ، اونقدر دلم میخواد که ساعت ها پشت سر هم فقط بهت بگم دوست دارم دوست دارم ولی این فقط یه روی شیرین و تلخه ، ج...جی...جیمین ....کاش بتونم تو اون رویا فقط شیرینش رو حس کنم و فقط حسم بهت رو عشق من
قطره عشق سمجی که از چشمم چکید رو سریع پاک کرد و به جاش لبخند کوچیکی زد که هیچ شباهتی به لبخند های قشنگ مستطیلیش نداشت
جونگوک متعجب و شوکه تر از این نمیشد برگه ی دیگه برداشت
کوک : من عاشقت شدم ، عشقی ممنوع ولی زیبا ، دلم رو بهت باختم ماه شب سیاه من ج.... جیمین... اوهاااا نه دیگه
بی صدا سریع برای خودش خوند برگه دیگه برداشت همشون یکی بود ، اعتراف عشق به جیمین و شرمندگی برای همچین حسی
کم مونده بود از شوک همونجا سکته کنه
کوک : یه لحظه این جا فقط یه چیز نوشته ...یعنیییی چیییی که عاشق جیمین هستین ، همتون یا ....یا بهتره بگم هممون


عشق پنهانWhere stories live. Discover now