7

89 36 29
                                    

دیلن درحالی که سرش رو بین دستاش گرفته بود روی تخت نشسته بود، به شدت نگران هری بود. آخرین بار که بهش سر زده بود دید که خوابه.

و بعد ویلیام اومد و تهدیدش کرد بیدارش نکنه. بعد از اتفاق امروز دیگه نمیدونست به اونا حس خوبی داشته باشه مخصوصا لویی‌.

هری و دیلن پنج ساله که دوست هم بودن و نگرانی‌های دیلن منطقی بنظر می‌رسید. اگه فقط کمی قوی تر بود و زورش به اون سه تا می‌رسید.

"هی.."

سرش رو بالا اورد و زین رو دید که جلوی در ایستاده و یک سری وسیله دستشه که دیلن واقعا حوصله‌ی تحلیلشون رو نداشت.

زین آهی می‌کشه و به سمت اون پسر قدم برمی‌داره. کنارش روی تخت می‌شینه و چسب و مایع ضدعفونی کننده رو روی پاهاش میزاره.

"اومدم گردنت رو پانسمان کنم." زین مِن‌مِن کنان گفت.

دیلن اخمی کرد و به پسر چشم طلایی نگاه کرد.

"گردنم؟"

"صبح زخمیت کردم" زین با شرمندگی گفت.

دیلن تازه یاد زخم روی گردنش افتاد، انقدر فکرش مشغول هری بود که زخم روی گردنش رو فراموش کرده بود. حتی حوصله‌ی اینکه با زین کل‌کل کنه رو هم نداشت‌.

"نیازی نیست. به‌هرحال اذیتم نمیکنه‌.

زین پوفی کشید، پنبه‌ای برداشت و اون رو به مایع‌ِ تیره رنگ آغشته کرد. چونه‌ی پسر رو گرفت و به سمت خودش کشید.

"داری چک-"

زین چونه‌ی پسر رو محکم تر فشار داد تا مانع صبحتش بشه.

"انقدر حرف نزن، ممکنه عفونت کنه. تو اینو میخوای؟"

پسر درحالی که با اخم به زخم رو گردن دیلن نگاه میکرد بهش تشر رفت.

چونش رو بالا گرفت و بعد پنبه‌رو به سمت زخمش برد و به آرومی روی زخمی که خونش خشک شده بود کشید.

دیلن زیر لب هیسی کشید که باعث شد دست زین کمی عقب بره ولی دوباره به کارش ادامه داد.

"نگران هری نباش اون حالش خوبه" زین درحالی که سرش رو کمی جلو تر برده بود و با دقت بیشتری پنبه‌ رو روی زخمش می‌کشید با لحن آرومی به دیلن گفت.

"من اونو میشناسم و میتونم بگم هری حالش خوب نیست!"

پسر درحالی که کمی صداش رفته بود بالا جوابش رو داد.

زین پنبه‌رو توی سطل کنار تخت انداخت و چسبی از توی جعبه دراورد. روکش چسب رو برداشت و به سمت گردن دیلن برد. قبل از اینکه چسب رو به گردنش بزنه متوقف شد و به چشماش زل زد.

"منم اون سه‌تارو میشناسم و میدونم نباید راجبشون نگران باشی."

و بعد چسب رو به گردن پسر زد و فیکسش کرد.

Devoir ( triples tomlinson ) Where stories live. Discover now