با سکوتی که شد یونگی پوزخندی زد و جلوی پنجره ایستاد و خیره به شهر زیر پاش با آرامش عجیبی لب زد
یونگی: باید دربارش به جیمین بگیم
قبل اینکه اعتراض بقیه رو بشنوه خودش حرف خودش رو رد کرد
یونگی : نمی تونیم میدونم

چشماش رو بست خوب می تونست که تو افکار اون عوضی چی میگذره و این براش خود جهنم بود
با صدایی که از بالکن شنید چشماش رو باز کرد
یه قدمی که با در فاصله داشت رو طی کرد و نگاهی به بیرون انداخت با ندیدن چیزی دوباره داخل شد
با بلند شدن کوک همه سر ها سمتش چرخید
جین: کجاااا؟
کوک : دیگه نمی تونم تحمل کنم ، دیگه بسه ، میرم با سو حرف بزنم
جیهوپ: دیونه شدی
کوک: آااااره دیونه شدم دیگه نمی تونممممم میفهمین دیگه بسه اااااگه میخواد یکی رو بکشه یا مسموم کنه بااااا جون و دل حاظرم بپذیرم فقط دست از سر جیمین من ، بردااااااره نمی تونم دیگه این وضعیت رو تحمل کنم کافیه
یونگی : صداتو بیار پایین چته داد میزنی ، هممون خسته‌ ایم ، بریدم از این وضعيت فقط تو نیستی جئون
کوک : چه غلطی بکنم پس... مگه جزء داد زدن و زجر کشیدن میتونم کار دیگه ای بکنم هاااان ؟ فقط می تونیم بشینیم و پر پر شدن عشقم رو ببینم
تهیونگ: بسه کوک
کوک : چی بسه ؟ چیییی؟ اصلا ما عاشقیم ؟ به این میگن عشق آخه؟ مثل بزدلا میشینم و هر کاری اون عوضی میگه میکنیم
تهیونگ با عصبانیت بلند شد روبه روی کوک ایستاد
تهیونگ: چه غلطی کنیم هاااان ؟ اگه پامون رو کج بزاریم همه چیز تمومه ،نه عشقی میمونه نه کسی که عاشقشی فهمیدی
جیهوپ: خفه شید دیگه چه خبرتون هااااان ، اگه قراره داد و بیداد کنید همه پاشیم داد بزنیم دیگهههههه
با صدای شکستن چیزی و داد نامجون همشون ساکت شدن و نگران بهش نگاه کردن
نامجون : کافیههههههه
چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید
نامجون : هممون خسته ایم خیلی زیاد ولی الان موقع جا زدن نیست یکم ، فقط یکم دیگه تحمل کنید تموم میشه باشه
یونگی با برداشتن دستمال ، سریع کنار نامجون نشست و دست زخمیش رو بست
نامجون : باشه هممون آرومیم مگه نه پسرا؟
با تاکید بقیه دوباره نگاهش رو نامجون داد

یونگی : یعنی واقعا لازم بود تو دستت بشکونیش مرد حسابی
نامجون: هوووف خودمم نفهمیدم چه جوری شکست
کوک کنار پای نامجون نشست و با صورتی در هم به دست خونیش نگاه کردم
آهی کشید و با شرمندگی سرش پایین انداخت
کوک : نمیخواستم عصبانیت کنم معذرت میخوام
لبخند بی جونی زد و با دست سالمش موهاش رر به هم ریخت
نامجون : چیزی نیست باشه !
آهی کشید و گوشیش رو برداشت تا پیامی که براش اومده رو چک کنه
بادیدن اسم سو پوزخندی زد انتظارش رو داشت حتی تا الان هم زیادی دیر کرده بود
پیام : تقاص کارتون رو بد پس میدین اونم با جیمین :)
اخمی کرد از عصبانیت قفسه سین به شدن بالا پایین میشد
یونگی که متوجه حال نامجون شر سمت گوشیش خم شد و با دیدن پیام سو چشمی چرخوند
یونگی : بزار به پارس کردنش ادامه بده نامجونا از یه سگ فقط همین انتظار میره






جیمین ویو

در اتاق رو بستم و با تکیه دادن بهش روی زمین سر خوردم
کم مونده بود منو ببینه
آخه وقتی داری یواشکی کاری میکنی چرا حواست به دست و پات نیست
نفس عمیقی کشیدم و به رو به روم نگاه کردم
چیزایی که شنیدم برام قابل حضم نیست
امکان نداره نه .... عاشق شدن سو
عشقش به من
دستمو رو سرم گذاشتم انگار دارن تو سرم میخ فرو میکنن
مطمئنم این فقط بخشی از چیزیه که ازم مخفی میکنن یعنی بقیش چی میتونه باشه
خدای من دیگه بیشتر از ابن رو نمی تونم واقعا نمیتونم
صبکن گفت اتفاقات صبح
جیمین : یعنی صبح دقیقا چی شده بود
سریع بلند شدمو با برداشتن گوشیم و با پیدا کردن اونی که میخوام زنگ زدم
بیون : بله
جیمین: سلام
بیون : اووووه سلام جیمینا چی طوری پسر
جیمین: ممنونم آاام بیون بهم یه لطفی میکنی
بیون : البته
جیمین: فیلم دوربین مداربسته اتاق تمرین رو میخوام برای امروز صبح
بیون: باشه ولی مشکلی پیش اومده
جیمین: بعدا بهت میگم ، کی به دستم میرسه
بیون : الان که خونم ولی فردا صبح بهت میرسونم
جیمین: باشه ممنونم رفیق
بیون :خواهش پس فعلا
قطع کردن و رو تخت نشستم امیدوارم کار درستی کرده باشم
جیمین : ببینم صبح چی شده !!!!
دوباره با تکرار شدن حرف نامجون تو سرم آهی کشیدم
سو عاشق منه ،چه طور آخه
اصلااااا چرا نفهمیدم چه جوری متوجه نشدم
آخه تا به حال کار عجیبی نکرده که فقط .... فقط...
جیمین : وااااااای خدای من
یعنی اون همه توجه ، نگرانی ، رسیدگی های زیادش بهم
دستمو محکم به پیشونیم کوبیدم
آره خوب الان که بهش فک میکنم رفتاراش آنچنان هم عادی نبوده
مدام تاکید داشت که خودش لباسم هامو رو تنم درست کنه و لمس های گاه و بی گاهش که به بهانه مرتب کردن لباسام بوده
این کار هارو منجر کای هم می‌کرد ولی برای همه اعضا
سو تاحالا واسه اعضا کاری کرده ؟ نه نکرده
نمیدونم ، تا حالا ندیدم جز حرف زدن باهاشون کاری کرده باشه
بلند شدم و چنگی به موهام زدم
جیمین: من...من بازیچه چه آدمی شدم آخه
دلم می‌خواست داد بزنم دونه به دونه کارایی که کرده داره جلوی چشمام میاد
لمس هاش حرف هاش
یعنی هیچ کدوم برای کارش نبود عشقش بوده یا بهتره بگم هوسش
بغضم گرفته دلم می‌خواست داد بزنم
منو هدف هوس هاش کرده
جیمین : من .... منه احمق چه طوووور نفهمیدم چه طووووری نفهمیدم آخه خدااااایا هق...هقققق
آااااااااح چه ط...طور ...هققق
چرا آخه چرا متوجهش نشدم چرا هیج وقت نمیتونم آدم هارو بد تصور کنم
مشت هامو رو پام کوبیدم
حقت همینه احمق ، اعتماد کورکورانت جوابش همین میشه

بعد کمی آروم ‌شدنم و خوابیدن حرص و گریه مزخرفم و بینیمو بالا کشیدم و روتخت دراز کشیدم
جیمین: کاش انقدر ساده لوح نباشی پارک جیمین




__________________________________
سلااااااااااااااام به همگی 🦋🐣
حالتون چه طوره😁

من اومد با یه پارت جدید
جیمین داره کم کم متوجه میشه
یعنی عکس العملش موقع دیدن فیلم چیه؟
ولی واقعا دلم برا جیمین شکست پسر نازم😭😭😭😭😭💔💔💔💔
آااااخ جیمینم😭

اعضا جه جوری دارن سختی میکشه و عذاب میکشن💔🤧

فعلا تا پارت بعدی
وت و کامنت یادتون نره خوشگلا 💜
راستی حتما عضو چنل هم بشین که خیلی از خبر ها یا اسپیول هارو اونجا میزارم

https://t.me/btsarmyficnazii
اگه نشد به آیدیم پیام بدین براتون لینک بفرستم
@BTS_Angel_army

💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕





عشق پنهانWhere stories live. Discover now