با باز شدن در ها همشون هجوم بردن سمت در
جین : دکتر حالش خوبه
دکتر: همراهان کیم تهیونگ ؟
جیهوپ: بله بله
دکتر : حالش خوبه ، خوشبختانه ضربه ای به سرش وارد نشده ، مچ پاش مو برداشته ، براش آتل بستیم و همچنین چند تا کوفتگی و زخم های کوچیکی برداشته ولی در کل حالش خوبه جای نگرانی نیست
نفسی راحت کشیدن بار بزرگی از رو دوسشون برداشته شد
ولی اگه چیزیش نشده پس اون پرستار چی گفت
نامجون: و...ولی بهمون گفتن حالش خیلی بده و ... و برای هر چیزی آماده باشیم
دکتر: :چی؟!چرا همچین چیزی گفتن
دکتر اخمی کرد و بعد چند ثانیه سکوت به یک باره ابروهاش رو بلا انداخت سری تکون داد
دکتر : اوه حتما اشتباه شده چون یه تصادفی دیگه با اسم کیم داریم برای همین متاسفم
کوک: ممنون آقای دکتر
جیمین: میتونیم ببینیمش؟
دکتر : البته فعلا فقط یک یا دو نفر تون میتونین بیمار رو ببین ، بعد انتقالش به بخش همتون اجازه ملاقات دارید پرستار میفرستم
جیمین: ممنون
با با تعظيمی کوتاهی به هم دکتر رفت
جیمین به دیوار تکیه داد و دستشو روی قلب نا آرومش گذاشت و نفس طولانی کشید
کوک که کنارش بود با دیدنش نگران دستشو روی شونش گذاشت
کوک: خوبی؟
جیمین: آره آره
نامجون: مطمعنی؟ چند ساعت پیش حمله عصبی داشتی باید به دکتر بگیم ممکنه دوباره حالت بد شه
جیمین: اون موند تو چند ساعت پیش نامی هیونگ الان خوبم
جین : اما آخه...
نگاه مطمعنی بهشون کردم که دیگه اسرار نکرد
نامجون: الان کدوممون بریم پیش تهیونگ؟
جیمین و یونگی: میشه اول من برم
نگاهی به هم کردن فقط امیدوار بودن کسی دیگه هم نگه ولی...
کوک : منم می خوام
جیهوپ و جین : منم همین طور
نامجون: پسرا بزارین جیمین و یونگی برن هوم؟
کوک : اما...
نامجون: شرایط یکم متفاوته، تهیونگ به خاطر جیمین بیرون رفت اگه اونو کنارش ببینه حالش بهتر میشه متوجه هستین که چی میگم

خیلی نامحسوس اشاره ای به عشق تهیونگ کرد

نامجون: ویونگی چون باهاش یکم تند حرف زد بیشتر از هممون ناراحت و عذاب وجدان داره باشه
بقیه حرف نامجون رو تایید کردن و دیگه چیزی گفته نشد

با پرستار رفتن و لباس های مخصوص پوشیدن
پرستار : آقایون نمی‌تونید هر دو باهم برید یکی یکی لطفا
جیمین لبخندی زد و سری برای یونگی تکون داد با تاییدش یونگی با راهنمایی پرستار وارد اتاق شد و کنارش ایستاد و آروم صداش کرد
یونگی : ته ته
آروم‌چشماش رو باز کرد و با دیدن یونگی لبخند کوچیکی زد بدنش کوفته بود از سر تا نوک پاش درد داشت که به لطف مسکن ها الان یکم کم تر شده بود ولی با دیدن یونگی کلا دردش یادش رفت
تهیونگ : یو..یونگی
پیشونیش رو روی پیشونیه تهیونگ گذاشت از اینکه چشمای بازش رو دید دوباره به زندگی برگشت
یونگی: خوبی ؟
آروم‌سرش رو تکون داد و چیزی نگفت چند دیگه ای بدون گفتن چیزی فقط تو همون حالت موندن
کمی ازش فاصله گرفت و دستش رو گرفت
یونگی: واقعا خوبی؟
تهیونگ: اوهوم ولی ...تو ...گریه ک...کرد؟
یونگی: وقتی...وقتی گفتن تصادف کردی داشتم... داشتن میمردم
تهیونگ: هی...هیونگ چیزی نیست ...ب...باشه من خوبم

عشق پنهانWhere stories live. Discover now