فرمانده من pt2

420 90 62
                                    

هیچ چیز مثل روز اول نبود نه تنبیه برای همه یکسان بود نه تشویق نه ساعت بیداری یکی بود نه کارهایی که میکردن؛ یک هفته‌ای از اومدن جونگکوک و جیمین به ارتش میگذشت ولی جونگکوک هنوز به ۵ صبح بیدار شدن عادت نکرده بود یعنی همه اینجوری فکر میکردن درصورتیکه پسر کوچکتر هرشب منتظر پسر بزرگتر تو اتاقش بیدار میموند و همین دلیلی میشد بر صبح خواب موندنش و تنبیه شدنش به وسیله فرمانده کیم مهربون؛ چرا مهربون؟ خب جونگکوک تنها کسی بود که به وسیله فرمانده کیم تنبیه میشد، اینجور که جونگکوک فهمیده بود جین فرمانده محبوب همه بود جوری که به بقیه میخندید و کمکشون میکرد همیشه باعث حسادت پسر کوچیکتر میشد ولی فرمانده کیم وقتی پای نظم وسط می‌رسید برعکس میشد و جونگکوک بی نظم ترین سرباز اون پادگان بود و این دلیلی نداشت جز عشقی که به فرمانده اون پادگان داشت

جیمین: چرا غذاتو نمیخوری؟

جونگکوک همونجور که با غذاش بازی میکرد جواب دوست خیانتکارشو داد: وقتی پیاز پوست میکنم اشتهامو از دست میدم

و اما پیاز؛ خوراکیه سفیدی که کابوس روز و شب و صدالبته تنبیه جونگکوک بود، جین روز اولی که پسر در عرض یه ساعت تنبیهشو تموم کرد و با چشمای براق و پر انرژیش بهش خیره شد اینو فهمید که این نه تنها تنبیه نیست بلکه یه جور تشویق برای گنده تر شدن دوست پسر هرکولشه که از وقتی جین تو یکی از مراسما از هیکل یه پسر دیگه تعریف کرد شروع به پرورش اندام کرده بود؛ پس برای تنبیه جونگکوک و جلوگیری از هیکلی تر شدنش، تنبیهش از دوییدن و درازنشست به پوست کردن سیب زمینی و پیاز تغییر کرد

& راستی خبر جدیدو شنیدید؟

با بلند شدن صدای یکی از سربازای دور میز توجه این دو دوستم بهش جلب شد

جیمین: چه خبری؟

& فردا یه هفته از آموزشیمون تموم میشه و ما میتونیم از تلفن اینجا با خانواده هامون تماس بگیریم این معرکه نیست؟

جیمین لبخند مهربونی زدو با سر حرف پسرو تایید کرد ولی جونگکوک بیخیال دوباره شروع به بازی کردن با غذاش کرد و فکر کرد این خبر در برابر خبر بغل کردن دوباره سوکجین کجاش میتونه خوب باشه چه برسه معرکه

# برپا

با صدای داد سرباز دم در نگاه همه سمت در کشیده شد و با ورود فرمانده ها همه ایستادن و احترام گذاشتند
فرمانده ها به نوبت از بین میزا رد میشدن و نگاهی به سربازا مینداختن ولی چیزی که توجه فرمانده کیمو به خودش جلب کرد و باعث توهم رفتن اخماش شد بشقاب دست نزده سرباز جئون بود
جین میدونست جونگکوک اگه همینجوری به شب نخوابیدناش ادامه بده بزودی تمرینای سختشون شروع و پسر کوچکتر مریض میشه و اگه بخواد به این لیست غذا نخوردن پسرو اضافه کنه تا کی میتونه دووم بیاره
جونگکوک ولی بافکر اینکه جین متوجه نشده و نگاهی مثل بقیه سربازا بهش انداخته قلبش فشرده و فکر اینکه به جای خانوادش به یوبوش زنگ بزنه و ابراز دلتنگی کنه رو به سطل زباله ذهنش انداخت

My commander (jinkook_ kookjin)Where stories live. Discover now