با زنگ خوردن گوشیش سریع چشماش رو باز کرد
گیج به اطراف نگاه کرد فک کرد کسی اومده اتاق ، ولی کسب جزء خودش نبود
با دوباره به صدا در اومدن گوشی اول نگاهی به ساعت کرد دقیقا ۱۲ شب بود
با خوشحالی تماس رو جواب داد
جیمین: اوما؟
اوما: تولدت مبااااااااارک پسرکم
جیمین: ممنونم اوما وای نکنه تا الان بیدار بودی که فقط زنگ بزنی
اوما: معلومه برای پسرکم هر کاری میکنم ولی مطمئنم نفر اول نشدم نه مطمئنا پسرا زود تر تبریک گفتن
خنده مصنوعی‌ کرد
جیمین: اوووماااا چه فرقی داره نفر چندم تبریک گفتی ، داشتنت برام یه دنیاست
اما : آااای می خوای نصفه شبی اشکم رو در بیاری

بعد کلی حرف زدن با اوما و آپا و دونسونگش ( برادر کوچکتر ) بالاخره گوشی رو روی میز گذاشت
آهی کشید و با تصور اینکه هیچ کدومشون یادشون نیست داراز کشید و با ناراحتی به خواب رفت
و متوجه نشد که یونگی تمام شب رو جلوی در اتاق نشسته بود تا کسی از اون جوجه ها به سرشون نزنه بیاد تبریک بگن و کل سوپرایز رو به باد بدن

صبح هم کسی به روی خودش نیاورد که خبر دارن اونم به زور
چند باری جیهوپ به خاطر قیافه ناراحت جیمین تا مرز لو دادن جلو رفت ولی اعضا نزاشتن

و الان جیمین تک و تنها تو اتاق کارش نشسته بود چون نه کاری داشت نه تفریحی
هر کدوم از دوستاش هم می خواستن برای تولدش ، بیرون ببرنش با بهانه اینکه امروز با اعضاست و بعدا باهاشون میره پیچوندشون چون دل و دماغ تولد رو دیگه نداشت حالش به کل گرفته بود و کلی هم از اعضا دل خور بود
چه طور تونستن تولدش ، از یادشون بره
اگه حتی یادشون نبود همه سئول با پوستر های تبریک تولدش پُر شده بود و ترند های تویتر بود چه طور متوجه نشدن آخه

با صدای نتفیکیش گوشیش دست از زجه زدن برای خودش برداشت و گوشیش رو باز کرد نامجون براش ویس فرستاده بود
با خوشحالی زیاد اینکه یادش اومده تولدش رو تبریک گفته
با هیجان که کل تنش رو گرفته سریع بازش کرد
نامجون: جیمیناااااا پسر گفتن کمپانی هستی سریع به اتاقم به یه مشکل بزرگ تو لیریک آهنگ بر خوردم بیا کمکم لطفااااااااااا
با لبای آویزون باشه ای نوشت و راه افتاد

وارد شدنش به اتاق نامجون مصادف شد با ترکیدن و روشن شدن فشفشه ها و صدای جیغو دست زدن اعضا

اعضا: تولد تولدددددد مباااااارک پاااااارک جیمین
از خوشحالی گریش گرفته بود ولی جلوی خودش رو گرفت که با یه بغل دسته جمعی جشن تولدش رو شروع کردن

( پایان فلش بک )




جین :ولی چه روزی بود کلش رو با لبای آویزون میگشت هعی تاریخ می‌پرسید تا شاید یکیمون ‌یادش اومد
جیهوپ: ولی چه طور دلتون اومد آخه کم مونده بود گریش بگیره
یونگی: و اگه جلوی تو رو هم نمیگرفتیم کلش رو خراب می کردی
جیهوپ: قلبم داشت با چشمای ناراحت آتیش می‌گرفت خوووووب

عشق پنهانWhere stories live. Discover now