و سمت میز رفت و روی صندلی نشست. هانا خودش رو روی صندلی بالا کشید و گفت:«ببین بابا، این مسئله رو درست خل کردم مگه نه؟»
لی یول هم از طرف دیگه نشست و گفت:«ببین بابا اینجا رو اشتباه کرده!»
هانا با اخم گفت:«بذار بابام خودش نگاه کنه.»بکهیون با لبخند گفت:«بچه ها ، دعوا کردن کار خوبی نیست.»
هانا گفت:«دعوا نکردیم که! افتخاط خواهر برادریه!»
بک هیون با خنده گفت:«اختلاط.»
-:«همون!»بک به مسئله نگاه کرد و گفت:«بیون هانا، یه اشتباه کوچولو کردی!»
هانا گفت:«چی؟ کجا؟»
بکهیون گفت:«اینجا! باید اینطوری مینوشتی.»
هانا متفکرانه سرتکون داد و گفت:«آره بابا، درست میگی. اشتباه کردم.»
لی یول ناباورانه گفت:«منم همینو بهت گفتم.»-:«خوب نگفتی.... اگر مثل بابام میگفتی من میفهمیدم.»
تا لییول خواست چیزی بگه، بکهیون گفت:«لی یول ما خیلی باهوشه! هانا به حرفهای اوپات گوش کن.»
لییول با ذوق به بکهیون نگاه کرد و هانا گفت:«من چی بابا؟ باهوش نیستم؟»-:«هانا هم خیلی باهوشه. ولی لییول بزرگتره پس یکم از هانا بیشتر میدونه. بچه های من خیلی باهوشن و بهشون افتخار میکنم.»
و بعد ایستاد و گفت:«من یکم بخوابم؟»
هر دو سر تکون دادن و بکهیون گفت:«اگر چانیول اومد سریع بیدارم کنید.»لی یول گفت:«حتما!»
بک هیون موهاش رو بهم ریخت و سمت اتاق خوابش رفت.
( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡( ◜‿◝ )♡
ساعت ۱۲ شب رو گذشته بود و چانیول نیومده بود. حتی جواب تلفنش رو هم نمیداد. بکهیون نگران جلوی در نشسته بود. دلش برای دوست پسرش لک زده بود و اون داشت تنبیهش میکرد.
با باز شدن در، توی جاش پرید. چانیول تلوتلو خوران وارد شد. بکهیون خندید و موبایلش رو درآورد و فیلم گرفت. جلو رفت و گفت:«پارک چانیول، کجا بودی؟»
چانیول به زور چشمهاش رو باز کرد و به بکهیون نگاه کرد و گفت:«اوه، یه پسر بد اینجاست.»
و سکسکه کرد. بکهیون خندید و گفت:«کدوم پسر بد؟»
-:«همونی که دلم براش تنگ شده!»
و لبهاش رو آویزون کرد. بکهیون با خنده بهش نزدیک شد و گفت:«چرا مشروب خوردی؟»-:«چون میخواستم دیر بیام خونه.»
-:«چرا؟»-:«که اذیتت کنم.»
بکهیون زیر بغلش رو گرفت و گفت:«بهتره بریم اتاق.»و چانیول رو کشید. چانیول تلوتلو خوران حرکت کرد و زیر لب غرغر میکرد. بک هیون خندید و وقتی به پله رسید، گفت:«باید پله ها رو بریم بالا!»
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:«من با تو جایی نمیرم. تو باید تنبیه بشی.»
YOU ARE READING
Fathers' problems (Completed)
Fanfictionزندگی مجردی خیلی سخت نیست ولی زندگی بعنوان یه پدر تنها و مجرد خیلی سخته ... اینکه بتونی یه بچه رو بزرگ کنی و حواست به همه چیز باشه تا اون بچه احساس کمبود نکنه، خیلی سخته. و ما دو تا پدر داریم با افکار متفاوت و روش تربیتی متفاوت ... پارک چانیول ۳۶ سا...
برگ اول: پسر خوبی برای بابا باش
Start from the beginning