برگ اول: پسر خوبی برای بابا باش

Start from the beginning
                                    

و سمت میز رفت و روی صندلی نشست. هانا خودش رو روی صندلی بالا کشید و گفت:«ببین بابا، این مسئله رو درست خل کردم مگه نه؟»

لی یول هم از طرف دیگه نشست و گفت:«ببین بابا اینجا رو اشتباه کرده!»
هانا با اخم گفت:«بذار بابام خودش نگاه کنه.»

بکهیون با لبخند گفت:«بچه ها ، دعوا کردن کار خوبی نیست.»

هانا گفت:«دعوا نکردیم که! افتخاط خواهر برادریه!»

بک هیون با خنده گفت:«اختلاط.»
-:«همون!»

بک به مسئله نگاه کرد و گفت:«بیون هانا، یه اشتباه کوچولو کردی!»

هانا گفت:«چی؟ کجا؟»

بکهیون گفت:«اینجا! باید اینطوری مینوشتی.»
هانا متفکرانه سرتکون داد و گفت:«آره بابا، درست میگی. اشتباه کردم.»
لی یول ناباورانه گفت:«منم همینو بهت گفتم.»

-:«خوب نگفتی.... اگر مثل بابام میگفتی من میفهمیدم.»

تا لی‌یول خواست چیزی بگه، بکهیون گفت:«لی یول ما خیلی باهوشه! هانا به حرفهای اوپات گوش کن.»
لی‌یول با ذوق به بکهیون نگاه کرد و هانا گفت:«من چی بابا؟ باهوش نیستم؟»

-:«هانا هم خیلی باهوشه. ولی لی‌یول بزرگتره پس یکم از هانا بیشتر می‌دونه. بچه های من خیلی باهوشن و بهشون افتخار میکنم.»

و بعد ایستاد و گفت:«من یکم بخوابم؟»
هر دو سر تکون دادن و بکهیون گفت:«اگر چانیول اومد سریع بیدارم کنید.»

لی یول گفت:«حتما!»

بک هیون موهاش رو بهم ریخت و سمت اتاق خوابش رفت.

⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩⁦(⁠ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ⁠)⁠♡⁩

ساعت ۱۲ شب رو گذشته بود و چانیول نیومده بود. حتی جواب تلفنش رو هم نمی‌داد. بکهیون نگران جلوی در نشسته بود. دلش برای دوست پسرش لک زده بود و اون داشت تنبیهش میکرد.

با باز شدن در، توی جاش پرید. چانیول تلوتلو خوران وارد شد. بکهیون خندید و موبایلش رو درآورد و فیلم گرفت. جلو رفت و گفت:«پارک چانیول، کجا بودی؟»

چانیول به زور چشمهاش رو باز کرد و به بکهیون نگاه کرد و گفت:«اوه، یه پسر بد اینجاست.»

و سکسکه کرد. بکهیون خندید و گفت:«کدوم پسر بد؟»

-:«همونی که دلم براش تنگ شده!»
و لبهاش رو آویزون کرد. بکهیون با خنده بهش نزدیک شد و گفت:«چرا مشروب خوردی؟»

-:«چون میخواستم دیر بیام خونه.»
-:«چرا؟»

-:«که اذیتت کنم.»
بکهیون زیر بغلش رو گرفت و گفت:«بهتره بریم اتاق.»

و چانیول رو کشید. چانیول تلوتلو خوران حرکت کرد و زیر لب غرغر میکرد. بک هیون خندید و وقتی به پله رسید، گفت:«باید پله ها رو بریم بالا!»
چانیول بهش نگاه کرد و گفت:«من با تو جایی نمیرم. تو باید تنبیه بشی.»

Fathers' problems (Completed)Where stories live. Discover now