05

452 78 60
                                    

صبح روز مسابقه کوییدیچ هری آرام و قرار نداشت، سر میز صبحانه نشسته بود و به غذایش نگاه می کرد. بلیز هنوز از خواب بیدار نشده بود و هری ترجیح میداد دوستش، در زمین مسابقه نباشد و باختش را نبیند.

دراکو از همه زودتر بیدار میشد و صبحانه می‌خورد تا به درس هایش برسد. هری نمی فهمید دراکو چطور هرروز بیدار می شود و این همه درس می خواند.

وقتی زمان مسابقه فرا رسید چند نفر از اسلایترینی ها برای هری آرزوی موفقیت کردند که از بین آنها هری فقط تئودور را می شناخت.
وقتی از سرسرای بزرگ خارج میشد دراکو را دید که چند کتاب در دست داشت، دراکو ابروهایش را بالا داد و نیشخند زد.

دراکو: میدونی که باید چیکار کنی پاتر؟ کاری که همیشه میکنی، یعنی باختن!
سپس خندید و به سمت کتابخانه رفت و هری را با دنیای خود تنها گذاشت.

بلیز بالاخره بیدار شده بود و به هری انرژی میداد اما گوش هری بدهکار نبود. حق با دراکو بود، او همیشه یک بازنده بوده.

با استرسی وصف نشدنی پا به زمین مسابقه گذاشت، مسابقه در مقابل گریفیندوری ها بود.
شاید بهترین اتفاق زندگی هری همین مسابقه بود چون گوی زرین را بدست آورد آن هم در اولین مسابقه اش!

چشم هایش را دور زمین چرخاند و ردی از دراکو پیدا نکرد، حتما کارهای دیگری را به مسابقه ترجیح داده بود. بیشتر اسلایترینی ها بخاطر بُرد هری در مسابقه با او خوش رفتار شده بودند به جز گروه دوستان دراکو مالفوی!

هری و بلیز در سالن عمومی اسلایترین نشسته بودند و درباره مسابقه صحبت می کردند.
دراکو از روی نرده پله های خوابگاه لیز خورد و با شادی گفت:
دراکو: هی پاتر!

هری منتظر به او خیره شد تا ادامه حرفش را بزند.
دراکو روی دسته کاناپه هری نشست و روی صورت پسر چشم سبز خم شد، با بدجنسی ذاتیش گفت:
دراکو: باورم نمیشد دست و پا چلفتی ترین آدم هاگوارتز بتونه گوی زرینو بگیره، تا اینکه فهمیدم نگرفتیش... قورتش دادی!

بعد زد زیر خنده و دوستان احمقش هم خندیدند، هری فقط گفت:
هری: فکر نمی کردم انقدر راجع به کارهای من کنجکاو باشی مالفوی.

دراکو دست از خندیدن کشید و چشم هایش را ریز کرد.
دراکو: من حتی ازت متنفر نیستم پاتر، چه برسه به اینکه بهت فکر کنم و راجع بهت کنجکاو باشم!
هری سر تکان داد و زیر لب گفت:
هری: متقابلا همینطوره!

دراکو: بهتره باشه!
سپس دستش را دور دوستانش انداخت و باهم از سالن خارج شدند تا دوباره خوراکی بدزدند.
بلیز: به اون توجه نکن همیشه با بقیه اینطوری رفتار میکنه و حالا که نتونسته روی تو تاثیر بزاره بیشتر حرصش میگیره.

هری به فکر فرو رفت و به آتش سبز رنگ شومینه خیره شد. شخصیت دراکو خیلی عجیب بود. یکبار مثل امروز خوشحال بود و بار دیگر مثل دیشب پرخاشگرایانه به هری می پرید. هری فنجان قهوه اش را با قاشق هم زد و دستان سردش را دور فنجان پیچید تا بیشتر گرم شود.
.
.
.

Descendant of Slytherin [drarry]Where stories live. Discover now