.
.هوای اتاق سرد بود، اما این دلیل نمیشد کسی قبول کنه تا لباسهای گرونقیمتشو زیر اون پالتوهای بزرگ و پشمی پنهون کنه.
همه بهنوعی مشغول خودنمایی و حسادتکردن بودن درحالی که تنها یک هنرمند واقعی تو اتاق وجود داشت، هرچند اونقدری که مستحقش بود توجهها رو به خودش جلب نمیکرد، چون هرکس سرش گرم تهدید و ستایش کردنِ دشمنها و دوستهای خودش بود؛ صدای بلند دلنواز پیانو، باز هم تاثیری روی هیچ یک از اونها نمیذاشت.
انگشتهای کشیده و سردشو همونطور با خونسردی روی کلاویهها میفشرد و بیتوجه به آدمهای متظاهر اطرافش، تنها به نواختن اون قطعهی بیمانند موسیقی ادامه میداد.
هرچند سرما و شلوغی و حتی موسیقی دلنشین و ماهرانهای که درحال نواخته شدن بود، باز هم نمیتونست جو متشنج داخل سالن رو از بین ببره.
زین در جلوترین میزِ رو به پیانو، گیلاس شرابش رو بالا برد، پاهاشو رو هم انداخت و برگشت و به لیامی نگاه کرد که در کنجترین نقطه، به دیوار تکیه زده و بهش چشم دوخته بود. چشمهای لرزون لیام روی زین ثابت شد؛ هیچ احساسی در اون چشمها و حالت ایستاده دیده نمیشد.
زین پوزخند شیطنتآمیزی زد و گیلاس شرابش رو به سلامتی لیام بالا آورد، نوشید و دستهای مشتشدهی لیام که حالا نفرت از چهرهش میبارید رو ندید.
با تموم شدن قطعهی موسیقی، جماعت داخل سالن ایستاده دست زدند و هری تعظیم بلندبالایی کرد.
در کسری از ثانیه، سردی فضا و چشمهای تهدیدکننده ناپدید شد و نقاب بر صورت همه کشیده شد.
تعداد نسبتا زیادی بعد از کنار رفتن موهای بلند و فر پسر و تموم شدن تعظیمش، لبخند بیجونی به لب زدن و بعد از نازک کردن پلکهاشون برای مابقی افراد، از اونجا خارج شدن تا بتونن از باقی مجلس رقص باشکوهی که برپا شده بود لذت ببرن یا بهنوعی خودشون رو بیشتر از قبل در مرکز توجه به نمایش بذارن.
در این حین اما لرد مالیک جوان برخلاف اکثر افراد داخل اتاق، با خونسردی و آرامشِ تمام از روی صندلی بلند شد و بعد تکوندن کت بلند مشکیرنگش، بهسمت نوازندهی جوانی که حالا مشغول صحبت با دخترهای خام و مشتاق و هیجانزده شده بود، حرکت کرد.
دستشو گذاشت رو شونهی هری ای که با لبخند جذابش داشت درمورد قطعهی موسیقی جدیدش حرف میزد و حرفشو قطع کرد.
ز- مثل همیشه متحیرکننده بودی، استایلز!
گفت و پوزخند کوچیکیو ضمیمهی جملهش کرد و باعث شد هری کمی از حالت متظاهر و دوستانهای که کنار اون دخترها به خودش گرفته بود خارج بشه؛ با سکوت کوتاهی که بعد از جملهی زین ایجاد شده بود، پوزخند پسر بزرگتر و عمیقتر شد؛ برای همین بیتوجه به دخترهایی که حالا چشمهای منتظرِ شیفتهشون بین دو پسر جابهجا میشد، به هری نزدیکتر شد و با گذاشتن دستش روی بازوش، لبهاش رو نزدیک گوشش برد.
![](https://img.wattpad.com/cover/355341150-288-k46924.jpg)
YOU ARE READING
The Flight Of Swans [Z.M] [L.S]
Fanfictionپرواز قوها بالای آسمانی بی رنگ آزادی چه حسی دارد؟ سقوط چه حسی دارد؟ پرنده ای سلطنتی نمی توانی غرق شوی نمی توانی آواز بخوانی تنها محکوم به سفیدی انزوا و زیبا بودنی.. /شروع از ۱۲ آبان ۱۴۰۲/