🥀4🥀

211 30 0
                                    

با کابوس که دید از خواب پرید تو جاش نشسته بود و تند نفس میکشید عرق سردی کرده بود انگار نزدیک طلوع آفتاب بود از جاش بلند شد و به طرف دستشوی رفت با آب سرد چند مرتبه صورتشو شست و بعد از مسواک لباس ورزشیشو پوشید و از اتاقش خارج شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با کابوس که دید از خواب پرید تو جاش نشسته بود و تند نفس میکشید
عرق سردی کرده بود انگار نزدیک طلوع آفتاب بود از جاش بلند شد و به طرف دستشوی رفت با آب سرد چند مرتبه صورتشو شست و بعد از مسواک لباس ورزشیشو پوشید و از اتاقش خارج شد.

توی عمارت سکوت سنگینی بود انگار غیر از تهیونگ هیچکی توی عمارت نبود.

از عمارت خارج شد و شروع به قدم زدن کرد خارج شدن از خود حیات
عمارت ده دقیقه رو میگرفت پس فقط یه دور حیات عمارت رو زد و روی سبزه ها نشست به طلوع افتاب خیره شد به ابرهایکه زیباتر از همیشه بودن.

نمیدونست چند ساعت روی سبزه ها نشسته بود اما حالا افتاب به طور کامل توی آسمون بود از جاش بلند شد تا عمارت دوید باغبان با خنده ازش پرسید
"واسه چی میدوی پسرم ؟ "
ته با خنده ی پیر مرد خندید و گفت
"همینطوری اجوشی"

و داخل عمارت شد به اتاقش رفت بعد از دوش و لباس پوشیدن به اتاق غذا خوری رفت جونگکوک نشسته بود و داشت صبحانه میخورد.
تهیونگ بدون گفتن حرفی نشست ازینکه کایلی نبود تعجب کرد اما بازم حرفی نزد.

" بابات بهم گفت نمیخوای دیگه دانشگاه بیای."
با حرف مرد بهش نگاه کرد صورت مرد چیزی رو نشون نمیداد مثل همیشه.
" درسته دیگه نمیخوام بیام"

مرد ابروهاشو بالا انداخت
" و دلیلش "
تهیونگ سرشو پایین انداخت و به بشقابش خیره شد.
" بهت میگم امشب "

جونگکوک دیگه چیزی نگفت و ایستاد
" پس امشب ساعت هفت میبینمت "
و نزدیکش شد و پیشونیشو بوسید.

تهیونگ سرشو با نشونه فهمیدن تکون داد از بوسه تعجب نکرده بود این کار همیشگی جونگکوک بود همیشه قبل از رفتن سر کار پیشونیشو میبوسید.
اولین بار که پیشونیشو بوسید تهیونگ تعجب کرد و به مات و مهبوت به جونگکوک نگاه کرد اما  کوک با خونسردی تموم از کنارش رد شد.

با بی حوصله گی از جاش بلند شد و دوباره به اتاقش رفت چمدونش رو گرفت و تموم لباسهاشو جمع کرد بعد اینکه کارش تموم شد به هیونگش زنگ زد.
" بلی "
تهیونگ با شنیدن صداش لبخند زد
" هیونگ "

صدای خنده مرد از پشت گوشی بلند شد
" تهیونگ خودتی ؟ انگار یادت نرفته یه هیونگم داری"
ته با بغض که گلوشو گرفته بود گفت
" میخوام بیبینمت هیونگ "

Incomplete wish (KooKV)Where stories live. Discover now