🥀End🥀

300 25 3
                                    

تو ماشین داشت فکر کارش درسته یا نه ؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تو ماشین داشت فکر کارش درسته یا نه ؟

با اخم های درهم به راننده آدرسی جدید که میخواست بره رو داد باید همه چی رو درست می‌کرد.

از ماشین پیاده شد بعد از دادن پول به راننده و مقداری انعام با قدم های بلند داخل عمارت شد.

با داخل شدنش خدمتکار عمارت بهش تغظیم کرد تهیونگ سرشو تکون داد
"جئون کجاست ؟ " دختر بیچاره با ترسی که بخاطر جدی بودن تهیوتگ بهش دست داده بود گفت " توی اتاق کارشونن" تهیونگ با تشکر کردن سمت اتاق رفت و با یه ضرب در رو باز کرد جونگکوک با اخم های درهم بهش نگاه کرد اما تهیونگ با شدت در رو بست و با اخم های درهم مقابل میزش ایستاد

"مشکلت باهام چیه ؟ " جونگکوک که از رفتارهایی تهیوتگ تعجب کرده بود گفت "من باهات مشکلی ندارم" تهیونگ پوزخند رد "درسته این منم که با تو مشکل دارم مگه نه .... فردا با من میای تا ازهم جدا شیم"

جونگکوک با اخم سرشو تکون داد "باشه"
تهیونگ یه نگاه سرد بهش انداخت و یه راست به اتاقش رفت بغض داشت اما میدونست این بهترین تصمیم برای هردوشونه وقتی جونگکوک نمیتونه دوستش داشته باشه چرا باید باهاش باشه؟

تموم شب رو با خوندن کتابی گذروند با دیدن نور خورشید کتاب رو کنار گذاشت و رفت تا دوش بگیره به طرز باور نکردنی آروم بود.

با قدم های بلند از پله ها پایین شد و سر میز صبحانه نشست جونگکوک بهش نگاه می‌کرد اما تهیونگ جوری رفتار می‌کرد انگار تنهاست.

کوک سرفه کرد و پرسید "نمیدونستم اینقد ازم متنفری؟"
تهیونگ بهش نگاه کرد "الان دیگه میدونی"

با لحن سرد ته مرد مشکی پوش فهمیده بود به آخرش رسیدن دیگه قرار نبود پسر مقابلشو بیبینه.
از جاش بلند شد و نزدیک تهیونگ ایستاد و دستشو رو شونش گذاشت
"من و تو برای هم نبودیم انگار"

پسر کوچکتر سرشو بالا آورد و با چشمای بارونی به همسرش نگاه کرد
"درسته......کاش...هیچوقت همو نمیدیم آقا جئون"
کوک با بغضی که گلو شو فشار میداد بهش پشت کرد و از عمارت بیرون شد اشکی از چشمای جنگلی پسر کوچکتر سر خورد و پسر با لبخند تلخ پاکش کرد.
"تموم شد"
.
.
.
توی دادگاه با وکیلش منتظر جونگکوک بود تا اوراق طلاق رو امضا کنه بعد از مدتی همسرش با اخم های درهم با وکیلش اومد و مقابلش ایستاد و سرشو به نشونه سلام تکون داد.

ته نگاهشو ازش گرفت وکیل کوک گفت "همه چی امادست فقط باید شما و آقا جئون امضاش کنید. "

ته با دستهای لرزون قلم رو گرفت و نگاهشو به جونگکوک داد و فکر کرد
خدا حافظی همیشه دشواره مگه نه ؟ گاهی ما از آدم های زندگیمون دونسته برای همیشه حداحافظی می‌کنم و گاهی ندونسته... ولی اینکه بدونی داری برای همیشه از عزیزترین شخص زندگیت خداحافظی میکنی دشوارترِ....اینکه آخرین باریه که بهش نگاه میکنه و بودنشو حس میکنی .

کوک با اخم بهش نگاه می‌کرد ته کاغذ رو امضا کرد و قلم رو مقابل جونگکوک گرفت.
جئون آهسته قلم رو از دستش گرفت.
تهیونگ خیره نگاهش می‌کرد مرد نزدیکش شد و گفت
"خداحافظ تهیونگ"

و پیشونیشو بوسید تهیونگ با بستن چشماش لحظه رو توی ذهنش به خاطر سپرد.
کوک ازش فاصله گرفت و تند کاغذ رو امضا کرد و با قدم های بلند از محکمه خارج شد.

ته دیگه نتونست تحمل کنه و با صدای بلند گریه کرد.

همینجور که به پشتش نگاه می‌کرد تو دلش باهاش حرف میزد.
"فکر می کردم روزی می‌رسه که عاشقم باشی و با عشق بهم نگاه کنی اما انگار تو اشتباه بودم...دنیا من و تو از هم خیلی فاصله داشت...اونقد فاصله داشت که حتی با عشق نمتونستم بهت برسم....تو قشگنترین آرزوی نا تموم منی...و من فقط بخشی از زندگیت بودم که به زودی فراموش می کنی..."

صورتشو برگردوند وبا بغض لبخند زد و آهسته شروع به قدم زدن کرد.
"مطمئنم که قلبم برای همیشه تو لحظه های که با تو بودم میمونه !"

پایان

Incomplete wish (KooKV)Where stories live. Discover now