🥀2🥀

236 34 0
                                    

تهیونگ با شنیدن اسم فامیلی اون مرد اخم کرد" هیونگ صد بار بهت گفتم منو اینجور صدا نزن" " برای چی؟ مگه تو باهاش ازدواج نکردی؟" تهیونگ تند تند پاهاشو تکون داد " بگذریم کیِ باید بیام برای نمایش ؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ با شنیدن اسم فامیلی اون مرد اخم کرد
" هیونگ صد بار بهت گفتم منو اینجور صدا نزن"
" برای چی؟ مگه تو باهاش ازدواج نکردی؟"
تهیونگ تند تند پاهاشو تکون داد
" بگذریم کیِ باید بیام برای نمایش ؟"

با گفتن ساعت و محل قرار تهیونگ گوشی رو قطع کرد حالا که فکرشو میکرد دیگه نمیخواست نمایش بده شاید چون اون مرد بهش اجبار کرده بود.

با صدای در سرشو بلند کرد
"بهش زنگ زدی؟"
چی شده بود که حتی نمیخواست کلمه با این مرد حرف بزنه ؟ اصلا چرا هیچ حسی بهش نداشت مگه به قول نامجون باهم ازدواج نکرده بودند؟ پس چرا نمیتونست مثل هر زوج دیگه باهم خوشحال باشن؟

تهیونگ با خودش فک کرد اولین باره که داره چندین بار تو یه روز میبینش.
جونگکوک که منتظر جواب بود با اخم ها درهم بهش نگاه میکرد.
" آره"
هچکدوم چیزی برای گفتن نداشتن

" جونگکوک"
با شنیدن صدای زنی که سوهان روح تهیونگ بود با درد چشم هاشو بست.
" اینجایی عزیزم "

با صدای شنیدن بوسه تهیونگ سرشو برگردوند با تموم وجود حس میکرد
غرورش زیر پاهای هردو له شده.
"خیلی دلم برات تنگ شده بود "

اولین بار بود تهیونگ این لحن رو از جونگکوک میشنید.
تا جای که بخاطر داشت جونگکوک همیشه باهاش سرد حرف میزد انگار داره با دیوار حرف میزنه و اون چشمای مشکی سردش حتی بیارم به تهیونگ با حسی بدون خشم یا سردی نگاه نکرده بعد الان خیلی با احساس به دختره میگه دل تنگه شه.

با کرختی که توی تنش بود ایستاد و از کنار هردو گذشت دیگه باید عادت میکرد یه سال گذشته بود و هر بار براش سخت بود بیبنه همسرش کوچکترین حس براش نداره.

حالا که تهیونگ فک می کرد خودشم دلباخته مرد نبود یا شایدم بود؟
باید به نمایش میرسید پس همه چیو تو عمارت جا گذاشت و دوباره همون تهیونگ بی حس شد یا بهتره بگیم افسرده.
.
.
.
.
ساعت دوازده شب بود و تهیونگ هنوزم توی بار نشسته بود.
اصلا از الکل خوشش نمیومد اما جای برای رفتن نداشت پس بهترینش نشستن توی یه بار بود تا بتونه کمی وقت برای خودش داشته باشه.

" خوشگله میخوای امشب در خدمتت باشم "
به دختر نگاه کرد سرشو به نشونه منفی تکون داد.
دختر لحظه ی مات چشم‌های جنگلی پسر شد واقعا که زیبا بود.
"چرا همیشه میای اینجا؟"

Incomplete wish (KooKV)Where stories live. Discover now