مکالمه با جونگوون باعث شد جی خیلی سریع بفهمه که با اون هیچ لحظهی کسل کنندهای وجود نداره.
جی روی صندلی چرمی داخل اتاق نشست و تکیه داد درحالی که جونگوون داشت دور و بر اتاق میچرخید و وسایلش رو آماده میکرد و درنهایت یه جفت دستکش لاتکس سیاه رنگ رو با صدا دستش کرد.زمانی که جی منتظر بود چشماش دور و بر اتاق به پرواز دراومد.
تا جایی که جی راجب مراکز تتو میدونست(که خیلی زیاد نمیدونست) دیوارها معمولا با طرحهای معروف و شابلونهایی از الگوهای رایجی که مشتریها میتونستند درخواست کنن، پوشیده بودن.دیوارهای جونگوون اصلا همچین چیزی نبودن، هیچ نشونهی خاصی ازینکه استایل کارش چطوریه نداشتن.
بجاش، دیوارهاش از بالا تا پایین با نقاشی پر شده بودن و صادقانه اونا نقاشیهای خوبی نبودن.بخشی زیادی از اونا نوشتههای رنگی رنگی بی معنی بودن. هرچند تو اون هرج و مرج رنگ ها، جی میتونست چندتا ویژگی مشخصتر رو تشخیش بده: یه خورشید زرد گرد اینجا، یه رنگین کمون اونجا که با ابرهای نرمالو احاطه شده بود و چندتا شکل نامفهوم که حدس میزد حیوون باشن.
علاوه بر طرحهای افتضاحی که با مداد شمعی کشیده شده بودند، چندتا لایه از پاششِ شدید رنگ هم بالای اونها دیده میشد–اثر دستهای قرمز، لکههای بنفش، ردهای کدر خال خالی.
جی واقعا هیچ ایدهای نداشت باید چه برداشتی از نقاشیها داشته باشه.
جونگوون متوجه نگاه جی به نقاشیها شد و به حالت سردرگم و بهتزدهی جی پوزخند زد.
«نقاشی کردن داخل خطوط خسته کنندهست، میدونی.» جونگوون با لحنی عادی و آروم گفت، بدون اینکه بدونه کلماتش چه تاثیری روی مشتریش داشتن.
چشمهای جی درشت شد.
جی بریده بریده گفت:«ش-شاید باید کارمو یجای دیگه انجام بدم.»جونگوون با سوپرایز برگشت و نگاش کرد.
«چرا؟»خیلی معصومانه پرسید و دست از ضدعفونی کردن مجرای تفنگ خالکوبیش برداشت.
جی با خودش فکر کرد آیا میتونست از دقایق بعدی زندگیش هردفعه که جونگوون دهنشو باز میکرد جون سالم یه در ببره یا نه.
جونگوون خیلی ناگهانی شروع به خندیدن کرد و باعث شد جی وا بره ؛ جی بین یه نفس از سر راحتی و یه نفس از سر خرسندی بابت خندهی پسر ، گیر کرده بود.
جونگوون توضیح داد:«اینا مال برادرزادهمن.»و به دیوارها اشاره کرد«به نظرم ابراز کردن خلاقیت خیلی چیز مهمیه، مخصوصا درمورد بچههای کوچیک. چرا باید هنر رو محدود کنیم؟»
«درست میگی.نباید محدود شه.» جی درحالی که دهنش خشک شده بود تایید کرد.اون کاملا راجب سوزنهای تو دست جونگوون و آثاری که قرار بود به جا بذاره آگاه بود.
جونگوون زمزمهای کرد و آروم چرخی زد. اون به شرح حال زرافهی بالای سینک که با مارکر آبی مزین شده بود اخم ریزی کرد.
«هرچند اونا بعضی وقتا میتونن خیلی شرور باشن، مگه نه؟»
صدای خرخر خندهای که جی بیرون داد خیلی بلند بود جوری که دوتاشون از جا پریدن. یدفعه تمام انرژی منفی و اضطرابش از بین رفت هرچند که هنوزم یه حجم زیادی از هراسش راجب این موضوع که قراره یک چیز دائمی روی بدنش بمونه وجود داشت، اما تمام عضلات بدنش ریلکس شده بود و تنش قبلیش داشت از بین میرفت.اون احساس...گرما میکرد. راحت و امن.
«من قبلا هیچوقت تتو نزدم.» جی با صدایی گفت که اونقدری که میخواست با اعتماد به نفس بنظر نیومد.
جونگوون لبخند زد و گفت:«میدونم.» با دستهای با ملاحظهش بخش کوچیکی از بیرون بازوی جی رو ضدعفونی کرد. با برخورد الکل سرد به پوستش جی لرزش کوچیکی رو احساس کرد.
جونگوون با صدای آرامشبخشی گفت:«ریلکس کن، من حواسم بهت هست.»
وقتی صدای وزوز دستگاه بلند شد جی به طور غریزی ازون دستگاه پر سروصدا فاصله گرفت، ولی وقتی پایین به دست جونگوون نگاه کرد متوجه شد تفنگ خالکوبی حتی هنوز روشن هم نشده بود.
گوشاش هنوز زنگ میزد تا اینکه نگاهش به صورت خندون پسر دیگه افتاد—
و متوجه شد که این اولین بار خاص اون، آخرین بارش نخواهد بود.
أنت تقرأ
color outside your lines [ jaywon ]
أدب الهواةهیسونگ با ایگنور کردن جی رو به سونگهون پرسید:"واقعا جی هنوز این تو کلشه که یه مرکز تتو بزرگترین رقیبشه؟" جی غرغرکنان گفت:"اون مشتریامو میدزده" هیسونگ با طعنه گفت:"تو یه گلفروشی داری!!!" •Name : color outside your lines •Couple : jaywon _ sunsun •Ge...
![color outside your lines [ jaywon ]](https://img.wattpad.com/cover/352313235-64-k783499.jpg)