part3

382 60 23
                                        

جی خل شده بود. اون کاملا از نظر بالینی خل شده بود و مطلقا هیچ بهونه‌ی قانع کنند‌ه‌ای برای اینکه چرا بعد از بستن مغازه‌ش مثل هر جمعه شب ساعت ۹، چشم‌هاش به سمت تابلوی همچنان روشن سالن تتوی اونور خیابون رفت که با تابلوها و علامت‌های نئونی با رنگی مثل رنگ گل گوشواره‌ای*روشن بودن و می‌درخشیدن.
واقعا هیچ دلیلی نداشت برای اینکه چرا کلیداشو تو جیبش انداخت، کلاه کپشو رو سرش پایینتر کشید و بدون مکث از خیابون رد شد.
پاهاش بدون هیچ دلیل منطقی اونو دوباره به جایی بردن که چندروز قبل مجبور شده بود بره.
چند روز قبل، اون واقعا مجبور شده بود!!! اون شرط رو باخته بود و جی اگه از انجام دادن مجازاتی که تعیین کرده بودن سرباز می‌زد سونگهون هیچ جوره اجازه نمی‌داد به زندگی عادیش ادامه بده ولی الان اون بدون اینکه تا اونجا رو زمین کشیده شده باشه و جیغ و داد کرده باشه یا کولی بازی راه انداخته باشه، به جلوی اون در شیشه‌ای کوچیک رسید که هردفعه با باز شدنش، صدای زنگ با هارمونی خاصی به صاحب اونجا، پسری که دستکش های لاتکس دستشه و لباس یقه دار مشکی تنشه، خبر ورود مشتری جدیدی رو می‌داد که باعث می‌شد، پسر با لبخند گرمش برگرده و با نگاهش به استقبال مشتری‌ها بره.
یانگ جونگوون.
جی درحالی که داشت دوباره وارد اون مغازه می‌شد می‌تونست صدای ضعیف وزوز سوزن‌های دستگاه رو بشنوه، که به طرز عجیبی برای گوشاش صدای آشنایی بودن-مثل وزوز دسته‌ای از زنبورها که بین ردیفی از گل ها که با دقت کاشته شده بودن، برای بدست اوردن عسل بالا و پایین می‌شدن.
جی به طور مخفیانه به مشتری که جونگوون روش خم شده بود، نگاهی کرد و سعی کرد به تتویی که جونگوون داشت روش کار می‌کرد نگاهیی بندازه.
یه رز، اما نه یه تتوی گل رز معمولی و کلیشه‌ای که قبلا بارها دیده بود- این یه گل رز مرجانیِ رنگ پریده بود که بنظر میومد روی بازوی دختر پخش شده؛ قطراتی از شبنم گل به سمت شونه‌هاش اومده بودن و پایین داخل آرنجش لغزیده بودن. جونگوون با جوهر سفید رنگ، برجستگی‌ها و سایه هارو مشخص می‌کرد و اون تصویر رو زنده می‌کرد.
جی نفس عمیقی کشید، تقریبا منتظر بود بوی اون گل رو احساس کنه-مثل عطر شیرین و پایان ناپذیری که اون هرروز استشمام می‌کرد.
همینطور که جی داشت اونو تماشا می‌کرد، جونگوون با حساسیت و ظرافت به مراقبت از گلش ادامه می‌داد.
جی با خودش فکر کرد "تو و من اونقدراهم باهم فرق نداریم."
جونگوون انگار که موج ملایمی از باد حواسش رو از صدای وزوز دستگاه پرت کرده بود، یه لحظه به بالا نگاه کرد و با دیدن جی ناگهان صورتش روشن تر شد.
«اوه، تو اینجایی!» با لحنی گفت که انگار انتظار اومدنش رو داشت و شاید حتی چشم به راهش بود، درحالی که جی حتی خودش هم سوپرایز شده بود که باز اینجا بود.
«آره، من اینجام.» با حواس جمعی پوست سفت شده‌‌ی روی تتوش رو مالید.
جونگوون درحال پاک کردن رد جوهر از روی دستش رو به دختر گفت:«یلحظه بشین، یه دقیقه دیگه برمی‌گردم پاپی*.»

color outside your lines [ jaywon ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang