part 8

38 13 3
                                    

†•[zero oclock.سـاعت صــفر
†•[part:8
†•[writer:min edvard
.
.
.
"فلش بک.پارت 1"
نصف شب بودو طبق معمول توی اتاق فاکیش زندانی شده بود.
بارون هرلحظه شدیدتر میشد و رقصدنش روی پنجره ها زیباتر.
تهیونگ دلش میخواست بره بیرون و زیر بارون قدم بزنه اما نمیتونست.در اتاق روش قفل شده بود.
دوباره نامه ای از زیر در اومد.
لبخندی زدو از روی تختش بلند شد.
نامه رو برداشت و لبخندی زد:
_هیونگ نگران نباش.میای بیرون.اگر چیزی لازم داشتی بگو.
تهیونگ نامه رو توی کشوش گذاشت و دوباره روی تختش نشست.
برادر کوچیکترش از زیر در براش نامه میفرستاد و بعضی اوقات هم خوراکی.هردفعه نامه هارو جواب میداد تا جیمین نگرانش نباشه.
نامه های جیمین باعث اروم شدنش میشد و خوشحال بود که جیمین هواشو داره.

گوشیشو برداشت و اهنگ موردعلاقشو پلی کرد:
They must have left, they must have left, with all my faith
اونا باید رفته باشند، اونا باید منو ترک کرده باشند با تمام ایمانم
I'm paralyzed, where are my feelings?
بی حس (فلج)شدم، احساسات من کجان؟
I no longer feel things, I know I should
دیگه چیزی رو حس نمی کنم، میدونم که باید بکنم
I'm paralyzed, where is the real me?
بی حس شدم،خود واقعیم کجاست؟
I'm lost and it kills me inside, I'm paralyzed
خودمو گم کردم و این از درون منو میکشه، بی حس شدم
I'm paralyzed
بی حس شدم
I'm scared to live, but I'm scared to die
میترسم زندگی کنم اما میترسم بمیرم
And if life is pain then I buried mine
موج ها میان و منو در هم میکوبن، اما من فقط تماشاشون میکنم
I just watch 'em
فقط تماشاشون میکنم
I'm underwater but I feel like I'm on top of it
زیر آبم اما احساس میکنم روشم
I'm at the bottom and I don't know what the problem is
اون ته هستم و نمیدونم مشکل چیه
I'm in a box, but I'm the one that locked me in
توی یه جعبه ام، اما خودم کسیم که خودمو قفل کرد توش
Suffocatin' and I'm runnin' out of oxygen
دارم خفه میشم و اکسیژنی برام نمونده
I'm paralyzed, where are my feelings?
بی حس (فلج)شدم، احساسات من کجان؟
I no longer feel things, I know I should
دیگه چیزی رو حس نمی کنم،
میدونم که باید بکنم
I'm paralyzed, where is the real me?.
بی حس شدم،خود واقعیم کجاست؟
I'm lost and it kills me inside, I'm paralyzed
خودمو گم کردم و این از درون منو میکشه،بی حس شدم
(I'm just so paralyzed) I'm paralyzed
(من فقط خیلی بی حس شدم)بی حس شدم
(Yeah, I'm just so paralyzed) Where are my feelings?
(آره، خیلی بی حس شدم) احساساتم کجان؟
I no longer feel things (I have no feelings)
دیگه چیزارو حس نمیکنم (احساسی ندارم)
I know I should (Oh, how come I'm not moving? Why aren't I
moving?)
میدونم باید حس کنم(اوه، چطور شد که حرکت نمیکنم؟ چرا تکون نمیخورم؟)
I'm paralyzed (Ay, yeah)
فلج شدم
Where is the real me? (Where is the real me? Where is the real me?)
خود واقعیم کجاست؟(خود واقعیم کجاست؟خود واقعیم کجاست؟)
I'm lost and it kills me, (I'm paralyzed) inside (I'm paralyzed)
غرق شدم و این داره منو میکشه.(فلج شدم)درونم(بی حس شدم)
I'm paralyzed (I'm paralyzed)
فلج شدم(بی حس شدم)

در اتاق یکهو باز شد و پدرش با حرص سمتش اومد. تهیونگ اهنگشو قطع کرد و با تعجب به پدرش خیره شده بود.
جیونگ نزدیک تهیونگ شد و درحالی که سعی میکرد پوزخندشو حفظ کنه گفت:
_پسر زیبای من!
تهیونگ بغضی که بزور کنترلش کرده بود رو شکست و به گریه افتاد.
جیونگ صاف ایستادو با عصبانیت گفت:
_پسر بچه ی ضعیف.باورم نمیشه حتی یزره به خودم نرفتی.16 سال زحمت کشیدم که همچین ترسویی رو ادب کنم.
تهیونگ با نگاه سردو عصبیش به جیونگ خیره شده بود.
_چی از جونم میخوای؟!
جیونگ نیشخندی زدو خم شد‌.سرشو به گوش تهیونگ نردیک کردو گفت:
_جونتو!
تهیونگ با چشمای پراز اشکش،به پدرش خیره شده بود.
_چ...چی؟
جیونگ نیشخندی زدو صاف ایستاد و دستاشو توی جیبش فرو برده بود‌:
_درست شنیدی کیم تهیونگ‌.تو واقعا فکر کردی میتونم تو و برادرت رو تحمل کنم؟
وقتی از زیباییتون میتونم پول بدست بیارم،برای چی زنده نگه تون دارم؟هوم؟
تهیونگ بشدت عصبی شده بود و قلبش لحظه به لحظه زخمی تر میشد.دستاشو مشت کرده بود طوری که زخم شده بود.باورش نمیشد پدرش اینقدر راحت و خونسرد راجب این موضوع حرف بزنه.

"𝒛𝒆𝒓𝒐 𝒐'𝒄𝒍𝒐𝒄𝒌.ساعــت صفـــ00:00ــــرWhere stories live. Discover now