این هنر تو نیست که یکی عاشقت شده!
هنر تو میتونه این باشه که نذاری پشیمون بشه.
پشیمون از اینکه عاشقت شده و انتخابت کرده.____________________
پارت27 :<عشق اجباری🥀>به چشمهایی که مثل دنیا میپرسید نگاه کرد...هیچوقت نمیتونه دل جین، افسر چموشی که چند ساله دوستش داره رو به دست بیاره.
نامجون بازوی سالم جین رو گرفت و بدنش رو به سمت خودش کشید. حالا که نمیتونه قلبش رو داشته باشه؛ میتونه جسمش رو به دست بیاره...
پسر بلندتر لبهاش رو محکم به لبهای پسر مقابل کوبید و دستش رو پشت سر جین گذاشت...به قدری با ولع میبوسید که هیچ راهی برای تنفس وجود نداشت. تمام فکر نامجون این بود که حالا حداقل میتونم بدنش رو تصاحب کنم!!...
تنها چیزی که براش باقی مانده بود...
در حالی که با شدت لبهای جین رو میمکید، بدن پسر کوتاهتر رو به سمت اتاق هدایت میکرد...جوری کمر باریک و گردنش رو گرفته بود؛ انگار به یک شی قیمتی دست میزنه...جین دستش رو بالا برد و روی قفسه سینهی نامجون قرار داد. نمیتونست نفس بکشه!!...پیراهن نامجون رو در مشتش فشرد و به قفسهی سینهاش فشار وارد کرد...
با جدا شدن لبهاشون، نفس زنان به هم نگاه کردند...یکی از اونها با چشمهایی که از شهوت خمار شده و دیگری با اخم و تشر!...
چقدر میتونست بین احساس دو نفر تفاوت وجود داشته باشه!!...
نامجون بعد از وقفهی کوتاه، دوباره لبهاش رو با احتیاط روی لبهای معشوقش گذاشت و با فشاری ملایمتر از قبل بوسید...بین بوسه با صدای آرومی لب زد:
"جین، پاهات رو به کمرم چفت کن..."
به قدری بی رمق و خسته بود که بی اختیار به حرف نامجون گوش داد. لبهاشون دوباره از هم جدا شد و چشمهاشون به هم اتصال پیدا کرد...
نامجون تصمیم گرفته بود عشق جین رو در قلبش کمرنگ کنه...شاید اگر هوس لمس تنش فروکش میکرد، راحت میتوانست این پسر وحشی و لجباز رو رها کنه...اما اشتباه میکرد، فکر جین توی تار و پود وجودش بود.
کمر جین رو محکم تر از قبل گرفت و این بار پوست نازک گردنش را مکید...بعضی از مواقع مکهای عمیق و بعضی مواقع بوسه!
نامجون مرتب پوست گردنش رو میبوسید و برای جینی که مدت زیادی میشد که سکس نداشته، تحریک امیز بود...چشمهاش رو بست و سرش رو بالا گرفت تا دسترسی بهتری به نامجون بده...
نامجون همانطور که غرق در لذت لمس تن جین بود، به سمت تخت پیش رفت و در اخر با احتیاط کامل جین رو روی تخت گذاشت...
نامجون دستش رو جوری زیر کتف جین گذاشت تا جای زخم درد نگیره...هنوز چیزی شروع نشده بود، اما نامجون نفس نفس میزد. جین، به چشمهای تیز مرد مقابلش چشم دوخت. باید احمق میبود تا نفهمه نامجون چقدر دوستش داره!!...
YOU ARE READING
𝐁𝐈𝐆 𝐇𝐄𝐈𝐒𝐓 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕_ 𝐍𝐀𝐌𝐉𝐈𝐍
Fanfiction♤ سرقت بزرگ💰💶♤ "چشمات وحشیه....اما منو یاد چیزی میندازه..." آب دهنش رو قورت داد، با لکنت لب باز کرد: "خوبه یا بد؟؟" " برام فرقی نداره...چون فراموشش کردم" "چرا؟؟" "چون...اون مُرده" (داستان از اونجایی شروع میشه که ۵ نفر تبهکار برای بزرگترین سرقت ۱۰...